فاطمه سادات زاهدی ، کارشناس ارشد مشاوره ، پایگاه خبری دانا، گروه سلامت و سبک زندگی؛
گاهی باید از خودت فاصله بگیری تا دوباره خودت را پیدا کنی. گاهی لازم است از روزمرگیها، هیاهوها، تعلقات، و حتی از “منِ همیشگیات” عبور کنی تا به چیزی اصیلتر، خالصتر، و ریشهدارتر برسی. این دقیقاً همان کاریست که حج با روان انسان میکند.
وقتی پا به سرزمین وحی میگذاری، چیزی در درونت شروع به لرزیدن میکند. نه از ترس، نه از اضطراب، بلکه از نوعی آگاهی عمیق و پنهان. این لرزش، شروع یک تغییر درونیست؛ تغییر در سطح ناخودآگاه، جایی که دیگر زبان نمیفهمد، فقط حس میکند.
در مکه، همه لباس سفید میپوشند. همه یکی میشوند. نه رنگ پوست مهم است، نه زبان، نه موقعیت اجتماعی. فقط انسان بودن مهم است. روانشناسی مدرن این تجربه را نوعی “یگانگی وجودی” یا وحدت اگزیستانسیال مینامد. وقتی که فرد خودش را جدا از دیگران نمیبیند، بلکه در دیگران حل میشود. احساس تعلق، بدون مرز و بدون قید.
طواف دور خانه خدا، نمادیست از چرخیدن دور محور معنا. ما در زندگی همواره دور چیزی میچرخیم: پول، قدرت، رابطه، موفقیت… اما آیا این محورها ارزش چرخیدن دارند؟ حج این سؤال را بیپرده در چشمانمان میکوبد: آیا چیزی که دورت میچرخی، ارزش این همه تلاش و اضطراب را دارد؟ وقتی طواف میکنی، انگار ذهنات هم طواف میکند. دور مرکز معنا، دور چیزی که از تو بزرگتر است، اما در تو هم هست.
سعی صفا و مروه، داستانیست از اضطراب، امید و تلاش مادرانه. هاجر در بیابان خشک، میان دو کوه، به دنبال آب میدود. اما مگر او فقط برای اسماعیل میدود؟ انگار همه مادران عالم، در لحظهای از زمان، در او متجلی میشوند. روانشناسی این لحظه را «نقشپذیری جمعی» مینامد. ما از طریق تجربهی دیگران، به عمق تجربههای خودمان میرویم. وقتی از صفا به مروه میروی، تو هم هاجر میشوی. تو هم نگران، خسته، امیدوار و جسور میشوی.
عرفات، دشت وقوف است؛ ایستادن در جایی بین زمین و آسمان، بین گذشته و آینده. روانشناسان آن را به “مکث آگاهانه” تشبیه میکنند. مکثی برای دیدن خود. در عرفات، با گذشتهات روبرو میشوی. با خطاها، حسرتها، آرزوهای نیمهکاره. اما این روبرو شدن برای سرزنش نیست، برای رهاییست. عرفات یعنی آشتی با خود.
مِنا و رمی جمرات، داستان دیگریست. سه سنگ برای سه وسوسه: ترس، خشم، حرص. ما در زندگی با این سه دشمن همیشگی روبرو هستیم. هر بار که خشم میگیری، هر بار که از ترس عقب میکشی، هر بار که چیزی را بیش از اندازه میخواهی، همان شیاطین قدیمی هستند که درونی شدهاند. وقتی سنگ میزنی، در واقع به این وسوسهها “نه” میگویی. نه به ترسی که تو را فلج کرده، نه به خشمی که رابطهات را ویران کرده، و نه به طمعی که آرامشت را گرفته است.
قربانی کردن، شاید سختترین بخش باشد. نه به خاطر خون یا چاقو، بلکه به خاطر معنایش. چه چیزی را حاضری قربانی کنی؟ نفست را؟ وابستگیهایت را؟ بخشی از خودت را که دیگر به کارت نمیآید؟ در رواندرمانی، ما گاهی به مراجعانمان میگوییم برای رشد، باید بخشی از خود را رها کنند. قربانی کردن، استعارهایست برای رشد روانی.
و در نهایت، وقتی همه این مراحل را طی کردی، به خانه برمیگردی. اما این خانه، دیگر خانه قبل نیست. چون تو دیگر آن آدم قبلی نیستی. حج، تو را از نو میسازد؛ آرامتر، آگاهتر، خالصتر.
روان انسان، تشنه معناست. و معنویت، نه صرفاً در دعاها، بلکه در عمل، در حرکت، در عبور از ترسها و رنجها متجلی میشود. حج، یک سفر روانشناختیست؛ سفری از ذهن به دل، از “من” به “ما”، از اینجا به بینهایت
source