در نقد قسمت 2 فصل دوم سریال The Last of Us با صحنهای تکاندهنده و نبردی مهیب بازمیگردیم، اما جای خالی جوئل هنوز هم بر دل سنگینی میکند.
سریال The Last of Us در قسمت دوم از فصل 2، یکی از بیرحمانهترین و دلخراشترین اپیزودهای تلویزیونی سالهای اخیر را به تصویر کشید. هرچند بسیاری از بینندگان، بهویژه آنها که با دنیای بازی آشنایی دارند، از وقوع این رویداد خبر داشتند؛ اما مواجهه دوباره با آن در قالبی تصویری لایو اکشن، بهمراتب غمگینتر بود (البته بسیاری از طرفداران سکانس درون بازی را بیشتر دوست داشتند). صحنهای که یادآور ضربهی مرگبار چوب بیسبال نیگان در The Walking Dead بود.
نقد قسمت 2 فصل دوم سریال The Last of Us

بهعنوان کسی که با بازیهای این فرنچایز آشنایی دارد، باید بگویم این اپیزود مرا به شدت به یاد همان احساساتی انداخت که هنگام دیدن مرگ جوئل به دست ابی در The Last of Us Part II برای اولینبار، تجربه کردم.
با وجود این، باید اذعان کرد که HBO و شورانرهای سریال، کریگ مازن و نیل دراکمن، وفاداری تحسینبرانگیزی نسبت به منبع اقتباس خود نشان دادهاند. آنچه مخاطب شاهد آن بود، تنها بازآفرینی یک سکانس محسوب نمیشد، بلکه تجربهای عاطفی و خشونتبار بود که تلخی آن در ذهن بیننده حک شد.
از دست دادن جوئل تنها بخشی از ماجراست؛ بدتر از آن شاید از دست رفتن انگیزهای باشد که مرا به ادامه این داستان وامیداشت. بسیاری از بازیکنان بازی نیز با من همعقیده هستند.
از دست رفتن جول نهفقط بهعنوان کاراکتری محبوب، بلکه بهمثابهی فروپاشی یک ستون عاطفی در روایت، ضربهای است که بسیاری از هواداران را نسبت به ادامهی داستان دلسرد کرده است.
مرگ زودهنگام و شوکهکنندهی جوئل نقطهای بود که دیگر نتوانستیم با داستان کنار بیاییم. اینکه بازی و حالا سریال، از ما میخواهد با ابی همذاتپنداری کنیم، کسی که انتقامش را با چنان خشونتی اجرا میکند که ذرهای انسانیت در آن دیده نمیشود، موضوع را تلختر میکند.
احساساتم نسبت به این ماجرا در این سالها تغییری نکردهاند و حالا با تماشای سریال، کوچکترین نشانهای از دلسوزی نسبت به ابی در من شکل نگرفته است.
قسمت دوم همچنین فرصتی برای نمایش عظمت تولید سریال بود. برخلاف فصل نخست که با احتیاط بیشتری با مخلوقات آلوده برخورد میکرد، این قسمت شور و هیاهوی دراماتیکی به نمایش گذاشت که در سکانس نبرد عظیم در جکسون، به اوج رسید.
طراحی صحنه، جلوههای بصری و میزانسن درخشان، یادآور نبردهای حماسی فصل آخر سریال Game of Thrones بود؛ جایی که کلیکرها از دل برف سر برآوردند و بلاوترها با خشونتی ترسناک، ویرانی آفریدند؛ اما همچون بسیاری از داستانهای بزرگ، عظمت نبرد نتوانست اندوه مرگ جوئل را از ذهن مخاطب پاک کند. نبردی که در جکسون جریان دارد، در واقع حواس ما را از فاجعه اصلی – مرگ جوئل – پرت میکند.

کیتلین دیور در نقش ابی عملکردی قابلتحسین دارد. اما وقتی میدیدم که از دست کلیکرها فرار میکند و آنها خودشان را به فنسهای فلزی میکوبند و در تعقیبشاند، تنها آرزویم این بود که یکی از آنها همانجا او را میگرفت. اینکه انسانی نجات پیدا کند و بعد ناجیاش را با فریب به قتلگاه بکشاند، چه اسمی میتوان جز هیولا بر آن گذاشت؟
داستانی که روایت میشود، از اساس آزارم میدهد. پزشکی که جوئل در پایان فصل و بازی اول میکشد، چهرهای بینام و نشان بود؛ مردی که قصد جان دختری 14 ساله را داشت، نه در سریال و نه در بازی، غیر قابل همدردی بود.
تماشای صحنهای که الی 19 ساله برای نجات جوئل التماس میکند، سرشار از غم است. این همان سنی بود که ابی در آن پدرش را از دست داد؛ پزشکی که جوئل با یک گلوله مغزش را متلاشی کرد تا الی را نجات دهد؛ اما ابی راهی دیگر را برمیگزیند.
چهره جوئل، زمانی که الی وارد میشود، جز خون و کبودی چیزی ندارد. حتی همراهان ابی هم از خشونتش میترسند؛ اما این تازه آغاز کار محسوب میشود. ماجرا برای الی هم تمام نشده است.
دوست داشتم بتوانم از روایت انتقامی که در ادامه میآید لذت ببرم؛ اما زمانی که ابی چوب شکسته گلف را در گلوی جوئل فرو میکند و الی فریاد میزند «همتون را میکشم!»، تنها چیزی که حس میکنم اندوه درون خودش دارد. این همان بهاییست که باید برای انتقام پرداخت. حالا دیگر داستان همین است. انتقام، نفرینی برای همه کسانی که بازی را دیدهاند و با سرنوشت الی و ابی آشنا هستند.

من هیچوقت داستان بازی دوم را دوست نداشتم و حالا هم با وجود اجرای تحسینبرانگیز سریال، همچنان دوستش ندارم. این اپیزود از نظر کیفی عالی بود، اما با رفتن جوئل، علاقهام به این روایت از بین رفته است.
حذف یک شخصیت اصلی کار پرخطریست. اگر مانند ند استارک در بازی تاج و تخت درست انجام شود، داستان را به جلو میبرد؛ اما اگر مانند آخرین بازمانده از ما باشد، فقط پوچی را پیش میبرد. The Last of Us Part II در بسیاری جهات یک شاهکار است، اما شاهکاری به شدت تاریک و درگیر سیاستهای هالیوودی (الجیبیتی و فمنیستی) شد.

نبرد این قسمت، از لحاظ مقیاس و عظمت، فراتر از انتظاراتم بود؛ اما برخی چیزها که در بازی جواب میدهند، در یک سریال پریمیوم HBO چندان طبیعی به نظر نمیرسند.
هیولای بلاتر که جوئل با او درگیر شد، یکی از آن نقصها بود. دهها گلوله و یک مخزن کامل آتش هم او را به سختی از پا درمیآورد. چیزی که در یک فیلم ترسناک یا فانتزی قابل قبول است، اینجا حالت غیزطبیعی پیدا میکند.
در مجموع، این نبرد با وجود نقص بلاتر، قابل تحسین بود؛ اما نتوانستم آنطور که باید از آن لذت ببرم چرا که ذهنم درگیر نفرت عمیق نسبت به ابی و سؤالاتی بود که بیپاسخ ماندهاند. آیا واقعاً قرار است ما با ابی همدردی کنیم؟ آیا سریال قرار است باقی فصل را بین او و الی تقسیم کند؟ آیا قرار است بپذیریم این دو زن جوان در یک سطح اخلاقی قرار دارند؟
من که بعید میدانم جواب مثبت باشد. نه فقط چون ابی هیولایی واقعیست، بلکه به این دلیل که شخصیت الی، بدون حضور جوئل به اندازه کافی قوی نیست که داستان را به تنهایی جلو ببرد. شاید اگر سریال برخلاف بازی وقت زیادی را صرف انجام شخصیتپردازی ابی میکرد، میتوانستیم با این مسئله کنار بیاییم.

در نهایت، هرچند این اپیزود از لحاظ فنی و اجرایی اثری چشمگیر بود، اما خشم، اندوه و ناامیدی بر آن چیره شد. آیا ممکن است سریال موفق شود تا مخاطب را با ابی همدل کند؟ آیا میتوان دو مسیر اخلاقی متضاد را در کنار هم روایت کرد؟ اینها پرسشهایی هستند که در ادامه فصل پاسخ داده خواهند شد. آنچه مسلم است، جای خالی جول، سنگینتر از آن است که بهآسانی پر شود.
source