احتمالا برخی از خوانندگان این مطلب با عنوانی که برای یادداشت انتخاب کردهام آشنا هستند؛ اتهام «قرمطی»بودن. اتهامی که از گذشتههای دور در این سرزمین رایج بوده و گویا تا عهد صفوی نیز به همین شکل برای حذف رقبای سیاسی بسیار از آن استفاده میشده است. شاید آشناترین این حذف رقیب به اتهام قرمطیبودن را در «داستان بر دار کردن حسنک وزیر» در کتاب گرانسنگ «تاریخ بیهقی» نوشته استاد بیبدیل و تکرارنشدنی نثر فارسی «ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی» بتوان دید؛ آنجا که میگوید «و چون امیر مسعود، رضیاللهعنه، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض، حسنک را به بند میبرد و استخفاف میکرد و تشفی و تعصب و انتقام میبود، هرچند میشنودم از علی -پوشیده وقتی مرا گفت- که هرچه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مرد، از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی. و به بلخ در امیر میدمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. و امیر بس حلیم و کریم بود، جواب نگفتی. و معتمد عبدوس گفت روزی پس از مرگ حسنک از استادم شنودم که امیر، بوسهل را گفت حجتی و عذری باید کشتن این مرد را.
بوسهل گفت حجت بزرگتر که مرد قرمطی است و خلعت مصریان استد تا امیرالمؤمنین القادر بالله بیازُرد و نامه از امیر محمود بازگرفت و اکنون پیوسته ازین میگوید. و خداوند یاد دارد که به نشابور رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام درین باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه درین باب نگاه باید داشت». و نهایت، حسنک را به همین اتهام بر دار کردند و داستانی دارد این بر دار کردن، عجیب خواندنی و چه بسیار در این سرزمین تکرارشدنی.
داستان تهمت و لجنمالکردن برای حذف رقیب، داستانی تکراری است و همانطور که در بالا آمد، بیهقی به شیواترین و رساترین شکل، آن را در داستان بر دار کردن حسنک وزیر آورده است. داستانی که امروز نیز در بین رقبای سیاسی بسیار کاربرد دارد و عجیب که همچنان نتیجه هم میدهد؛ که فلان مزدور است یا امنیتی است و پول از حکومت میگیرد، یا سرش در آخور بیگانه است و با چمدان برایش از آن سوی مرز دلار میآید تا در بین مردم ایجاد شبهه کند. و چه بسیارند کسانی که متهماند، هم مزدور این طرفاند و هم جیرهخوار آن طرف. و آنقدر این تهمتها و لجنمالکردنها بسیار است و اغلب هم مؤثر که متهم بیچاره همه عمر را باید بکوشد تا خود را از این همه اتهام مبرا کند.
احتمالا همنسلان من یادشان هست که یکی از بزرگان این دیار که حالا مرحوم شده و انشاءالله خداوند رحمتش کند، در آن دوره اصلاحات و در مورد روزنامهنگاران منتقد گفته بود که «با چمدان برای اینها دلار میآید» و البته هیچوقت برای این اتهام سند و مدرکی ارائه نکرد و فقط اتهامش ماند برای متهمان بیچاره. فقط آن نیست؛ به مرور اتهامزنی رواج پیدا کرده است، بهخصوص بعد از گسترش بسترهای مجازی در اینترنت که مثلا میگویند «فلانی برای اینکه لایک بگیرد و فالوئر جمع کند و سلبریتی فضای روشنفکری مجازی باشد، انتقاد میکند و الان انتقادکردن، بازار پرخریداری دارد». یکجورهایی نه آن کس که دیگری را به مزدوری متهم میکند و نه این یکی که منتقد را به طالب لایک و فالوئر، کمتر در بررسی و نقد این متهمان تلاش دارند و اصلا انگار کاری ندارند که او چه گفته و میگوید؛ همین که متهمش کنند و لجنمالش کنند تا آبرویش برود و از اسب بر زمین بیفتد، انگار کفایت میکند. یک طرف هم نیست، انگار این روشی همهسویه شده است. «فلانی حرفی زده؛ ولش کن، جیرهخور نظام است»، «بهمانی انتقادی کرده؛ عجب، او را میگویی؟ بیخیال، او سلبریتی است و دنبال لایک و فالوئر است. سواد درست و حسابی هم ندارد. نه هایک خوانده و نه فوکو، تازه خودش را هم استاد میداند». ای دریغ که کمتر میبینی نقد و بررسی باشد که فلانی چه میگوید و چه استدلال کرده و کجای حرفش درست است و کجایش غلط؟
شاید اوج این اتفاق را در ماجرای اعتراضات سال 1401 شاهد بودیم؛ آنجا که کوچکترین انتقاد به معترضان، با هجوم هواداران اعتراضات روبهرو میشد که «های مزدور فرصتطلب وسطباز». و وسطباز شد یک دشنام؛ چیزی بدتر از بیناموسی. آنقدر که یکی از شریفترین روزنامهنگاران این دوران را چنان دشنام و تهدید کردند که آن نازنین برای مدتی عطای نوشتن را به لقای دشنامدهندگان بخشید و چندی قلم بر زمین نهاد.
رسم عجیبی است این «قرمطیجویی»؛ این تهمت و لجنمالکردن بیحدوحصر. نوعی احساس قدرت میدهد به اتهامزنندگان. یکجورهایی قدرت حاصل از نفرت است؛ اینکه همدیگر را متهم کنیم و با این اتهام از لذت قدرت بهرهمند شویم. طرف مقابل را با اتهام مزدوری و لایکطلبی، چنان لجنمال و بیدفاع میکنیم که یا خودش از ترس آبرو و این «خشونت کلامی افسارگسیخته» کنار بکشد یا اگر هم این همه تهمت را تاب آورد، دیگر آبرویی برایش نماند که کسی به حرفش گوش بدهد. انگار ما همه در میان خلق افتادهایم و قرمطی میجوییم.
source