ساعت 24 – تنها راه کند کردن سرعت قطار پرشتاب سالمندی در ایران، فراهمآوردن شرایط مناسب برای فرزندآوری زوجها و کاهش دغدغههای اقتصادی است تا بار دیگر طراوت، شادابی و نیروی جوانی در کالبد ایران اسلامی دمیده شود.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان قائمشهر، دیدن پدربزرگها و مادربزرگهایی که گردوغبار پیری بر روی موها و چهرهشان جا خوش کرده است، همیشه برایم لذتبخش بوده و البته جای تفکر داشته و دارد.
فکر اینکه دنیایشان چه رنگی است و حال که این سن را تجربه میکنند حال و هوایشان چگونه است. رفتار اطرافیان با آنان و رفتار آنها با اطرافیان و اینکه آیا لزوماً با تغییر سن، رفتار آدمها هم تغییر میکند یا خیر. *صندلیهایی که پر بود از نیروی کار دیروزتصمیم گرفتم با چند نفر از این آدمهای مو سپید کرده، هم صحبت شده تا شاید بتوانم کمی بیشتر با دنیایشان آشنا شوم. به پارک شهر رفتم و طبق معمول بعدازظهرها، صندلیها پر بود از جوانان و نیروهای کار دیروز و سالمندان و بازنشسته از کار امروز.
از دور نگاهشان کردم. میگفتند و میخندیدند اما در چشمهایشان یک غم بزرگی خانه داشت. چنان به بچههایی که در پارک مشغول بازی بودند، نگاه میکردند که گویی در همان چند دقیقه، تمام خاطرات کودکی خود را میان خندههای کودکانه آنها، مرور میکنند. آقای رجبی ۷۴ساله. کارگر ذوبآهن بود و بهتازگی بازنشسته شد. هنوز به این دوران عادت نکرده و برای فرار از دغدغههای فکری که داشت به پارک میآمد تا با هم سن و سالهایش هم کلام شود.
بیکاری فرزندانش، بیماری همسرش و اجارهخانه وادارش کرد تا به دنبال شغل دیگری باشد تا شاید خرجش با دخلش بخواند. کمی جلوتر رفتم. پیرمرد مو سپید دیگری که اگر عصایش نبود، راهرفتن برایش سخت میشد، توجهم را به خود جلب کرد. عمو علی صدایش میزدند. کارمند مخابرات بود و در حال حاضر در یک آژانس کار میکرد. چنان پسرکی را که به دنبال توپش نزدیکش شد را میچلاند و میبوسید که فکر کردم، نوهاش است.
فارس
source