شهرزاد همتی: اواخر شهریورماه سال 1392، آخرین کار من بهعنوان خبرنگار هنری در روزنامه بهار و به دبیری گیسو فغفوری انجام شد. گفتوگو با داریوش مهرجویی و رؤیا تیموریان در خانه زیبادشت. همان ویلای باصفایی که احتمالا مقتل داریوش مهرجویی بود. از میوههای باغ چیده بود و پذیرای ما شد. تیتر آن مصاحبه این بود: «دچار فردیت پارهپاره شدهایم». حالا ۱۱ سال گذشته و من دیگر خبرنگار سینمایی نیستم. هرچه گشتم، عکسهای آن خانه و آن جمع خصوصی را پیدا نکردم. در یک سال گذشته بارها گشتهام که عکسهای مهرجویی و تیموریان در آن خانه را پیدا کنم اما نتوانستم. این بار پس از ۱۱ سال شماره گلاب آدینه را میگیرم. خبرنگار سینمایی نیستم و انگار پشت تلفن قفل کردهام. هر دو درباره داریوش مهرجویی حرف میزنیم و قرار میشود ۴۸ ساعت بعد در دفتر روزنامه «شرق» او از خاطرات «مهمان مامان» بگوید و داریوش مهرجویی. بغض و اشک هر دقیقه او را به سکوت وامیداشت، اما باعث نمیشد که کاراکترسازی نکند و برایمان شبیه به داریوش مهرجویی دیالوگ نگوید. زیبایی این گفتوگو این بود که آدینه هر بار که میخواست جای مهرجویی حرف بزند، نقش مهرجویی را برایمان بازی میکرد. من بیشتر گوش میکردم. این یک مصاحبه سینمایی نیست، بلکه یادبود مردی است که سینمای ایران مدیون اوست. مدیون زنی است که همپای کارگردان بزرگ ایران ایستاد. این متن مرور خاطره گلاب آدینه، یکی از زنان بزرگ سینما و تئاتر ایران از مردی است که ناجوانمردانه در خانهاش شرحهشرحه شد و سینمای ایران را تا ابد داغدار خود کرد.
خانم آدینه چند وقت است که مصاحبه نکردهاید؟
بهعنوان مصاحبه رسمی که بنشینم و گفتوگو کنم، خیلی سال است.
باعث افتخار ما و روزنامه «شرق» است. کاش در شرایط بهتر و برای اتفاق بهتری در خدمت شما بودیم، نه مرور خاطرات آقای مهرجویی.
من هم بابت این ماجرا متأسفم.
میخواستم از شما بپرسم وقتی شنیدید آقای مهرجویی فوت کردهاند، کجا بودید؟
خانه بودم.
چه شد؟ چه کردید؟
الان نمیتوانم واکنشم را اینجا انجام دهم. چون ناگهان با چشمانی از حدقه درآمده، آنجایی که نشسته بودم، ناخودآگاه به جلو پریدم و صدایی از من درآمد که نمیتوانم دوباره تولیدش کنم. اما حسش این بود: ولی انگار یک نفر از پشت، ناگهان به مغز و سرم کوبید. با چشمانی از حدقه درآمده فریاد میزدم… .
چطور متوجه شدید؟ در خبرها خواندید یا به شما خبر دادند؟ صبح بود؟
باور میکنید یادم نیست؟ آنقدر برایم هراسآور و باورنکردنی بود که واقعا الان نمیدانم چه زمانی از روز یا شب بود که کسی زنگ زد و گفت یا در جایی خواندم؛ نمیدانم واقعا.
یادتان هست چه کردید؟
فقط تنها بودم. واقعا یادم نیست. بعدها هم خیلی فکر کردم که چه شد و چه کردم، اما یادم نیست. فقط احتمالا چون تنها بودم، پا شدم و دور خانه گشتم. پریدم بالا، پریدم پایین؛ نمیدانم… .
آخرین بار چه زمانی با آقای مهرجویی دیدار کردید؟
برای فیلم «چه خوبه برگشتی» آقای درمیشیان تماس گرفتند. به منزل آقای مهرجویی رفتم. چند نفر از دوستان هم بودند.
شب بسیار خوبی بود. طبق معمول، همصحبتی و همنشینی با ایشان خیلی عالی بود. بعدا که فیلمنامه را خواندم، عذرخواهی کردم. دیدم نمیتوانم و احساس کردم آنجا زیاد جای من نیست.
اصلا از چه زمانی با داریوش مهرجویی آشنا شدید؟ فارغ از اینکه ایشان کارگردان سینما و کارگردان بزرگی بودند، رابطه شما بهعنوان گلاب آدینه از چه زمانی شخصی شد و ایشان را شناختید؟
از سر فیلم «مهمان مامان» با ایشان آشنا شدم. تا قبل از آن آقای مهرجویی را از نزدیک ندیده بودم. البته در مراسم سینمایی، ایشان را دیده بودم. اتفاقا یک بار در جشنواره بود، اولین برخورد من با آقای مهرجویی در دستشویی سالن بود. رفته بودم دستم را بشویم، آقای مهرجویی هم آمدند و دستشان را شستند. از آینه گفتم سلام آقای مهرجویی. گفتند سلام خانم آدینه، حال شما چطوره؟ (با لحن و حرکات خودشان).
چقدر خوب لحنش را بازی میکنید… .
(خنده) بله. گفتم وای، چه ملاقات خوبی. بیرون آمدیم. این اولین برخورد بود. بعدش هم که از طریق آقای شریفینیا برای مهمان مامان با آقای مهرجویی ملاقات کردیم. آن هم ملاقات خیلی دلنشینی بود. خیلی خوب و خیلی دلچسب.
در همان خانه کرج؟
نخیر، دفتری در خیابان بهشتی که آنجا برای نقش مش مریم با من صحبت کردند و گفتند اینطوری و آنطوری است. همه را توضیح دادند. گفتم آقای مهرجویی اصلا هرکسی آرزو دارد فقط از جلوی دوربین شما رد شود. ولی چون این نقش شباهتهایی هرچند دور با نقش من در روسری آبی دارد، نمیخواهم در آن مسیر بیفتم. گفتم چرا خود مامان نباشم؟ اگر فکر میکنید به مامان میخورم… . گفت نه، آن نقش مش مریم خیلی خوب است. گفتم البته که خوب است. آقای شریفینیا گفت اشتباه میکنید. گفتم میدانم… .
پس از اول قرار نبود مامان باشید؟
نه، گفتم میدانم نقش خیلی خوبی است. گفتم همه آرزو دارند فقط از جلوی دوربین شما رد شوند. ولی همین دیگر، یعنی موقعیتی است که اگر فکر میکنید نقش خود مامان به من میخورد… . بعد از آن خداحافظی کردیم. رفتم، بعد از چند روز آقای شریفینیا زنگ زدند که بیایید. گفتم چه شد بالاخره؟ نقش مامان؟ گفتند بله. باز دوباره پیش آقای مهرجویی آمدیم و قرار شد من مامان باشم (بغض میکند).
به نظرم اتفاقهای خیلی غریبی برای سینما افتاد.
زمان آنچنان زود میگذرد که… .
به مهمان مامان برگردیم و مقداری خاطرههای خوب یا بد را مرور کنیم. مهمان مامان، یکی از کارهای بهیادماندنی داریوش مهرجویی بود. به هر حال سینمای ایشان، فرود و فرازهایی داشت. ولی مهمان مامان قطعا یکی از بهترینهای آخرین بود.
با این حال ارزشهایی که این فیلم دارد، بهمرور شناخته شد. دفعه اول حتی بعضیها جزئیات را درک نکردند. یکی از دوستان که روحشان هم شاد، از تمام مجموعه این فیلم تنها این چیز را گرفته بودند که بازگشت سینمای آبگوشتی؛ گنج قارون به سینما. درحالیکه به مرور زمان، مهمان مامان نشان داد که جدا از این نظرها و… چه فیلم ارزشمندی بود. چه فیلم ماندگاری بود. فیلمی است که دهها بار میتوان دید. یعنی شاید باورتان نشود، با کسانی برخورد کردم که 50 بار، 60 بار، 30 بار، 10 بار، صد بار…، این را بدون اغراق میگویم؛ این فیلم را دیدهاند و هنوز میگویند دوستش دارند. یک نفر و دو نفر و 10 نفر هم نبودند که این حس را داشتند. در تمام این سالها من این حرف را شنیدهام که میگویند مهمان مامان را چند بار دیدهاند. هر شبکهای نشان میدهد، با آن همراه میشوند و تا آخر فیلم را میبینند. این برای خودم هم همینطور است؛ ما زیاد دوست نداریم کارهای خودمان را ببینیم. چون هر بار، جدا از تعریف و تمجیدها، میگردیم و میگوییم اینجایش اینطور و آنجایش آنطور بود. بعضی فیلمها را اصلا طاقت نداریم ببینیم. ولی جادویی در این فیلم وجود دارد که نمیدانم مربوط به چیست. جادوی آقای مهرجویی است؟ در چه موقعیتی و در چه فضایی بوده است؟ بازیگران در چه حال و هوا و فضایی بودند؟ نمیدانم. من که اسمش را جادو میگذارم. جادویی که مدام آدم را هر بار مانند یک غذای خوشمزه، مانند طبیعت زیبا که از نگاه به آن خسته نمیشوی، به سوی خود میکشد. من خودم هر وقت کانالگردی میکنم و میبینم در جایی، مهمان مامان را نشان میدهد، میگویم آخی…، اول برای تجدید خاطره میگویم آخی، بگذار این صحنه را ببینم. بعد متوجه میشوم تا آخرش دیدهام. هر بار این قضیه تکرار شده است. پس معلوم است جادویی وجود دارد.
فکر میکنید فرهنگ سینمایی داریوش مهرجویی و نوع سینمایی که او میشناخت و حتی نگاهی که به سیاست در پس فیلمهایش داشت، چقدر مفهوم بود؟ چقدر دیده میشد؟ آیا ادامهدهندهای برای آن سینما وجود دارد؟ مثلا در سیاست، نسل جدید خوبی تربیت نشده است که بلافاصله در ذهنمان بتوانیم جایگزین فلان رئیسجمهور را ببینیم. بتوانیم فلان منتقد سیاسی را جایگزین فلان نماینده مجلس ببینیم. گاهی در سینما هم این حس تداعی میشود؛ دقیقا مفهوم آن مصراع «تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید» برایم تداعی میشود… . فکر میکنید اصلا آن چیزی که مهرجویی، سوادی که داشت، هنوز در سینمای ایران وجود دارد؟ مثالش وجود دارد؟
اولا سؤال کردید فرهنگ سینمای داریوش مهرجویی چقدر دیده میشود؟ چقدر درک میشود؟ معمولا اینطور است که بهمرور برخی از اتفاقات درک میشوند… . یعنی همان خیلی رو نیست. چون در حد شعار نیست این فرهنگ که ببینید من چه کردهام، من اینطور هستم، من خیلی آدم باسوادی هستم، شیوه آقای مهرجویی نیست. آن چیزی که ایشان ارائه دادند، بهمرور دریافت شده است. یک نفر گفته و یادآوری کرده است که این جنبه از سینما هم هست و بقیه بهمرور متوجه آن شدهاند. این جنبه هم هست، این جنبه فلسفی هم هست، این جنبه سیاسی هم هست، این جنبه اجتماعی هم هست. حالا فیلمهای ایشان که بهظاهر عمیقتر هستند، دیرتر درک شدند. حتی مهمان مامان همانطور که گفتم، بهمرور جلوههای مختلف این فیلم دیده شده است. اینکه آیا کسی خواهد آمد یا کسی هست، همیشه باید امیدوار باشیم. نمیتوانیم بگوییم تمام شد. چون اگر بگوییم تمام شد، یعنی به پایان خط رسیدهایم و تمام. این است که باید امیدوار باشیم که هست، خواهند آمد و به هر حال در سینمای امروز هم آثار خیلی خوبی دیده میشود که آن راه را ادامه میدهد. حالا نه راه آقای مهرجویی ولی به هر حال راهی و سینمایی که راه به فرهنگ یا همین چیزهایی که گفتید، راه به فرهنگ، به سیاست، به فلسفه، به هنر، به موسیقی و همه چیز بینجامد.
از کار با آقای مهرجویی، خاطرهای را که تاکنون به آن اشاره نکرده باشید، بگویید. ایشان در کار، چطور کارگردانی بود؟ مهربان بود یا جدی یا بداخلاق؟ کارکردن با او راحت بود؟
همهاش خاطره است… . اولین روزی که همه گروه جمع شدیم و نشستیم، بعد از سلاموعلیک، قرار شد آقای مهرجویی یک دور فیلمنامه را بخوانند. البته این عادت من است که دوست دارم فیلمنامه را با صدای کارگردان بشنوم. خیلی خوشحال شدم، چون همهاش فکر میکردم حالا به آقای مهرجویی چطور بگویم که شما یک بار فیلمنامه را بخوانید تا من گوش کنم؟ مدام فکر میکردم…، چون همه چیز را همان اول از کارگردان میگیرم. حتی اگر کارگردان، بازیگر خوبی نباشد که معمولا کارگردانها، بازیگران خوبی نیستند. چون به هر حال تکنیک متفاوتی دارند. خلاصه وقتی این را شنیدم، بال درآوردم. خیلی برایم جالب بود و همینطور ذوق در دلم میپیچید، برای اینکه آقای مهرجویی همینطور که میخواندند، هر نقشی را با صدای همان نقش میخواندند. مثلا دیالوگ مش مریم را مدل مش مریم میگفت (با لحن آقای مهرجویی). مامان را عین خود مامان میخواند… . همه دیالوگها را با صدای آن شخصیت میخواندند. آنجا فهمیدم که باید چطور بازی کنم. این تمرینها برای هر سکانسی بود که میخواستیم بگیریم. قبلش باز همه را جمع میکردند، یک دور آن سکانس را میخواندند. این برای من که خیلی به کارگردان وابسته هستم، فرصتی طلایی بود. درباره خوشاخلاق یا بداخلاقبودن ایشان باید بگویم به چیزهایی حساسیت داشتند که اگر اجرا نمیشد، ناگهان داد میزدند. اگر هم چیزی مطابق میلشان بود، خیلی خوشحال و خندان میشدند. همینطور این حالت تا آخر فیلمبرداری ادامه داشت. اگر به چیزهایی حساسیت داشتند، میگفتند: ای بابا چرا اینطوری میکنید؟ این کارها چیه؟ چرا اینطوری میگویید؟ به چیزهایی هم که موافق میلشان بود، میگفتتند آآآ خیلی خوب بود، آآآ مرسی آره، همین خوبه.
شخصیت داریوش مهرجویی را چطور میدیدید؟ گلاب آدینه، داریوش مهرجویی را در ذهنش چطور حلاجی میکرد؟ در مواجهه با کارشان؟ مثلا ما چند تصویر از داریوش مهرجویی از سالهای آخر داریم. یکی فریادهایی است که به خاطر فیلمش جلوی دوربین زد، سر فیلم لامینور.
چون این را قبلا درباره ایشان گفتید و فیلمهایی که اوج و فرود داشتند و دیگرانی که میگویند چرا آقای مهرجویی این فیلم را اینطور ساخت، چرا آن فیلم آنطور شد. نظر من این است که ایشان میگویند من دوست دارم این فیلمنامه و این یکی فیلمنامه را بسازم. دوست دارم این فیلم و آن فیلم را بسازم. شما دوست ندارید بسازم؟ بفرمایید این فیلمنامه مورد نظر شما. لیاقت شما همین است؟ بفرمایید، همین را میسازم. پس نه آن چیزی که خواسته آقای مهرجویی است. یعنی به نظرم نوعی واکنش تدافعی بوده است. برای من، هیچوقت… یعنی هیچوقت فکر نکردم که آخ، مهرجویی بهقولی افول کرده است و این چه فیلمی است که او ساخته؟ منظورم را رساندم؟
بله متوجه شدم. کوتاه هم نمیآمدند. زبان تندی همیشه داشتند؟
بله دیگر. در مورد کجسلیقگیها همینطور بودند. آن را دوست ندارید، این را دوست دارید؟ آها. همیشه تجسمش برایم این است که آها این را اینطور دوست دارید؟ باشد، بلد هستم بسازم. بفرمایید این برای شما.
بعد از قتل داریوش مهرجویی، گمانهزنیهای بسیار زیادی در مورد نحوه قتل ایشان وجود داشت. پرونده همچنان مفتوح است. تعدادی متهم وجود دارد که در زندان هستند. وکیل ایشان بهشدت نسبت به نوع پرونده و نوع ورود به پرونده اعتراض دارند. بههرحال شما آن طرف میز هستید، جایی هستید که ممکن است در فضای هنر و در فضای سینما چیزهایی در مورد قتل داریوش مهرجویی بشنوید. خود شما صاحب سبک و صاحب اندیشه هستید. نگاهتان به قتل داریوش مهرجویی چه بود؟ فکر میکنید با همه پازلهایی که کنار هم گذاشته میشود… اصلا خبرها را دنبال میکنید؟ مثلا حرفهای وکیلش را دنبال میکنید؟
بله!
سکوت دخترشان از یک سو، ابهامهایی که در پرونده کیومرث پوراحمد وجود داشت از سوی دیگر و قتل آقای مهرجویی و همسرشان. میخواستم از شما بپرسم نگاهتان به همه اینها چیست؟ وقتی با دوستانتان صحبت میکنید چه میگویید؟
همچنان برای ما هم همهچیز بسیار مبهم است. نمیتوانیم درک کنیم که این چیست و از کجا آمده این کینه؟ یعنی همان سؤالهایی که هست، برای ما هم همینطور است. واقعا به پاسخ مشخصی نرسیدهایم. اینکه جریان چیست؟ آخر چیزهای عجیبوغریب هم هست. اتفاقا همین پریروز، چیزهای عجیبوغریبی خواندم که کسی اظهارنظر کرده بود مثلا در مورد قتل آقای مهرجویی که این قتل را ربط داده بود به مسائلی خیلی عجیب که گفتم این دیگر از کجا درآمد؟ مثلا به نوعی ربط داده بود به اپوزیسیون. اصلا کسانی بودند که نمیتوانم بگویم و خیلی عجیب بود. منظورم این است که در پرونده این جنایت همچنان ابهام وجود دارد و چیزهای ضدونقیض و عجیبوغریب دارد که من همینطور ماندهام. منتظرم ببینم آینده چهچیزی در مورد این خواهد گفت. بعضی جاها این قتل را آنقدر به کینههای شخصی ربط دادهاند که وقتی فکر میکنیم و البته اخبار دیگری که در مورد آدمهای معمولی گفته میشود، در مورد کینهکشیها میخوانیم که سر چیزهای بسیار ساده بوده، مثلا تو به من پریروز فلان چیز را گفتی، برای همین دودمانت را به باد میدهم. بعد هم زن و بچه طرف را کشته است. از چیزهای بسیار پیشپاافتاده تا چیزهای بسیار پیچیده در این مورد وجود دارد. حداقل برای من اینطور است. نمیتوانم قضاوت درستی کنم.
ولی حقش این مرگ نبود.
اصلا! بههیچوجه! برای همین است که همه را دیوانه و شوکه کرد. فکر کنید زندگی هشتادوچندساله، آخرش به چنین فاجعهای ختم شود! این چیزی نیست جز حیرت، سبوعیت، جز خشونت، از جانب هرکسی که میخواهد باشد، باشد. آیا قرار است با این قتل، زهرچشمی گرفته شود از کسانی؟ نمیدانم. آیا به این دلیل است که چرا به من تهمت زدید؟ در این حد است؟ نمیدانم. همچنان بهت و حیرت وجود دارد، سرد هم نمیشود.
شما چطور؟ واضح میپرسم، نترسیدید؟
که ما را هم بکشند؟
بله.
چرا! هر قتلی اتفاق میافتد، میگوییم بگذارید دری که تا حالا قفل نمیکردم را قفل کنم. چرا! بگذارید با اطرافیانم تند حرف نزنم؛ چون هر لحظه ممکن است اتفاق بیفتد. آدم به جایی مراجعه میکند، آیا رفتاری نکردم با فلانی؟ این برای هرکسی طبیعی است. اینکه من کاملا برکنار از حوادث هستم، نمیشود اینطور برخورد کرد.
چقدر همسر داریوش مهرجویی را میشناختید؟
دو سفر با آقای مهرجویی داشتم. یک بار برای فیلم روسری آبی در فستیوال فیلم تسالونیکی یونان و یک بار هم برای فیلم مهمان مامان، جشنوارهای در ژاپن که خانم وحیده هم حضور داشتند. اولین روزی که در لابی نشستیم برای صحبت، از خاطرهها یاد کردیم. آقای مهرجویی از دستمزدی که بالاخره به من پرداخت نشد گفتند (اینجا گلاب آدینه کاراکترسازی میکند) گفتند این نداد. خلاصه خیلی جالب بود که سر این خندیدیم. بعد گفتند من همیشه میگویم آهِ خانم آدینه من را گرفت. بلایی که سر فیلم سنتوری آمد، آه خانم آدینه بود. من گفتم آقای مهرجویی خدا نکند من آه کشیده باشم. خیلی ناراحت شدم. گفتم خواهش میکنم این را از ذهنتان پاک کنید. اصلا چنین چیزی نیست. واقعا ناراحت شدم. بعد گفتند آره این خیلی جالب بود که یک روز سر صحنه آمدم، گفتند خانم آدینه در قراردادش نوشته من کباب کوبیده نمیخورم. یک روز سر کار آمدم، بچهها گفتند: «آقای مهرجویی، چه نشستهاید که امروز… اشتباهی برای خانم آدینه، کباب کوبیده گذاشتیم روی میز. خانم آدینه تا آمد و دید، ناگهان ظرف غذا را روی میز پرت کرد». باور کنید این را که از زبان آقای مهرجویی شنیدم اصلا شاخ درآوردم. گفتم من ظرف غذا را پرت کردم؟ گفتند بله، بچهها اینطور گفتند. گفتم بسمالله، این دیگر از کجا آمد؟ گفتم خدا را صدهزار مرتبه شکر که خانم علو شاهد هستند، حیوحاضر. هر روز با هم سر میز غذا بودیم. از ایشان بپرسید چه زمانی این اتفاق افتاده است. محال است چنین چیزی باشد. هر روز هرچه غذا میماند جمع میکردیم؛ چون آنجا خیلی فقر بیداد میکرد، در خانهای که لوکیشن ما بود. اتاقهای کوچکی که سه نفر در آن زندگی میکردند. هر روز از همه خواهش میکردم مثلا پلوها را در یکجا بریزیم که بتوانیم اینها را قسمت کنیم. از خانم علو بپرسید. اصلا چنین چیزی محال است، محال. بعدا به خانم علو گفتم. خانم علو گفتند نه، چهکسی گفته است؟ خلاصه خانم وحیده گفتند: دیدی داریوش؟ دیدی من گفتم این حرف الکی است و امکان ندارد خانم آدینه چنین کاری کرده باشد! گفتم بله والله. خلاصه این چیزی بود که مثل اینکه در فیلم آقای مانی حقیقی هم گفتهاند. هنوز آن فیلم را ندیدهام. آقای مهرجویی گفتند «اِاِاِ عجب بابا پدرسوختههایی هستند این بچهها» (با لحن آقای مهرجویی). آره اینطوری گفتند. خانم وحیده هم گفتند من که باور نکردم اصلا و خاطره دیگری را با خنده گفتند. گفتم چه خاطرهای؟ گفتند یک شب سر فیلمبرداری آمدم، به آشپزخانه رفتم که بگویم مرغهای دیشب را جوجه کباب کنند. گفتند خانم آدینه گفته است تمام مرغهای دیشب را تهچین کنید. از خنده منفجر شدم. گفتم: من بگویم مرغها را تهچین کنند؟ اصلا به من چه ربطی دارد؟ اصلا من خبر نداشتم در آشپزخانه چه میکنند. انگار دیروز بود (اشک در چشمانش حلقه میزند) که دور آن صندلی با آقای مهرجویی نشسته بودیم، غشغش میخندیدند. دوباره گفتند عجب آدمهایی هستند. نمیدانم، به من اینطوری گفتند من هم تعجب کردم و عصبانی شدم که به خانم آدینه چه ارتباطی دارد که دستور میدهد. من حیرتزده گفتم من اصلا نمیدانستم برنامه چیست. چرا باید بگویم همه مرغها را تهچین کنید؟ دوباره خانم وحیده گفتند دیدی من گفتم؟ اینها حتما گندی بالا آوردهاند. گفتند چهکار کنیم، چهکار نکنیم که آقای مهرجویی ما را دعوا نکند، گفتند بزرگتر اینجا خانم آدینه است، نمیتوانند به او چیزی بگویند.
پس گردن شما انداختند…
بله! گردن خانم آدینه انداختند. بعد دوباره کلی خندیدیم. آقای مهرجویی با همان لحن خودشان گفتند پس چه خوب شد این را به شما گفتم. من هم گفتم خیلی خوب شد که شما اینها را گفتید وگرنه من بیخبر از همهجا، همینطور بار این دو روی دوشم میماند بدون اینکه خودم بدانم. خلاصه روزهایی که آنجا بودیم، همه روزهای خندانی بود. برای همین هنگام شنیدن خبر آن فاجعه علاوهبراینکه با هم کار کرده بودیم ولی ناگهان و ناخودآگاه خاطره آن سفرها به من هجوم آورد و شوکی به من وارد شد که باورتان نمیشود، در یک لحظه هزار فریم از جلوی چشم من گذشت (گریه).
وقتی خبر را دیدید؟ دردناکترین مسئله در مرگ مهرجویی برای شما چیست؟
دردناکترین همین است. از دست دادن فجیع کسی که عمرش را در خدمت به فرهنگ و هنر گذاشته خیلی اذیتکننده است. چون مرگ بههرحال همیشه هست ولی به آن شکل، پاسخدادن به عمری فعالیت اینچنینی خیلی برایم دردناک بود.
واکنش سینما و سینماگران به این واقعه را چطور دیدید؟
هیچ! همه همین حالت من را داشتند؛ دارند.
الان چطور؟ آیا به نظرتان واکنش اعتراضی یا هر واکنشی که میتوانستند نشان دهند کافی بود؟ آیا اتحادی آن پشت، بعد از مرگ مهرجویی شکل گرفته؟
آنقدر این عجیب بود که در جمع هرکسی چیزی میگفت. هیچوقت ندیدم به جمعبندی در آن جمعها برسیم. به جمعبندی که مثلا همه بالاتفاق بگویند بله، یک جریان مثلا سیاسی پشت سر این قتل است، حتما در آن جمع یکی میگفت بله، یکی میگفت نه، یکی میگفت بله و دیگری میگفت نه. این خیلی عجیب است.
آیا چیزی هست که بخواهید بگویید در مورد قتل داریوش مهرجویی؟ خود داریوش مهرجویی؟
فکر میکنم خیلی مختصر و مفید تا جایی که در این زمانی که داشتید میگنجید، همهاش همین است. چیز بیشتری واقعا ندارم بگویم. فقط امیدوارم روزی، زمانی، زوایای تاریک این اتفاق معلوم شود. البته اگر هم معلوم شود، تغییری در این فاجعه رخ نمیدهد. فاجعهای که داغش همیشه بر پیشانی و قلب و جان این سینما میماند. مثلا من از برخی نزدیکان ایشان پرسوجو کردم که چه اتفاقی افتاده، شما که اینقدر نزدیک بودید؟ آن نزدیکان بهطور خیلی مسجل گفتند که این قضیه انتقام و انتقامکشی شخصی بوده است. مثلا سؤال کردم که آیا این قضیه سیاسی نبوده است؟ قاطع گفتند نه! آنها خیلی نزدیک بودند. گفتند نه! برای همین گیجکننده بوده و هست.
ولی ادعاهای وکیلشان متفاوت است.
بله، نکاتی گفتهاند که درحال پیگیری است. ولی موجودی نازنین در سنی که بایستی به آرامشی میرسیده، به خلوت دلنشینی میرسیده، نرسیده و ناگهان کات شده است. البته خود آقای مهرجویی هم اصلا اهل خلوتنشینی و کارنکردن نبودند. من با چیزی که از دور از آقای مهرجویی میدیدم، آن اشتیاق و شوقوشور سازندگی، شوری که مربوط به خلق آثار جدید است، همچنان امیدوار بودم که روزی، یکی از آثاری که خودشان دوست داشتند از گنجه دربیاید. کسی زنگ بزند که آقای مهرجویی، چهچیزی دوست دارید بسازید؟ بفرمایید بسازید.
این حسرت برای من و دوستداران ایشان به دل ماند.
source