ایران در لحظه‌ای ایستاده که نه با قطعیت می‌توان آن را نقطه چرخش نامید، نه با بی‌تفاوتی می‌توان از کنار آن گذشت. این لحظه، آزمونی است برای سنجش بلوغ ملی در جهانی که قدرت‌ها در حال بازتعریف اتحادها و مرزهای نفوذ هستند. ایران با مجموعه‌ای از فرصت‌ها، تردیدها و تناقض‌ها روبه‌روست. نه شرق آن‌قدر شفاف است که بتوان با اطمینان به آن تکیه کرد، نه غرب آن‌قدر قابل اعتماد که بتوان به آن بازگشت. آنچه باقی مانده، یک تقاطع است؛ نه به معنای سردرگمی، بلکه به معنای امکان انتخاب. انتخابی که نیازمند شناخت، اراده و بازتعریف منافع ملی است؛ نه صرفا واکنش به فشارها یا تکرار الگوهای گذشته.

سیاست خارجی ایران در دهه‌های اخیر، بیشتر واکنشی بوده تا راهبردی. از دوران پس از انقلاب تا تجربه‌ برجام، تصمیم‌گیری‌ها اغلب تحت تأثیر بحران‌های بیرونی یا ملاحظات داخلی شکل گرفته‌اند، نه بر اساس یک نقشه‌ جامع برای جایگاه ایران در نظم جهانی. نگاه به غرب با امید به تعامل و توسعه، بارها با شکست مواجه شده؛ نه فقط به‌خاطر بدعهدی طرف‌های مقابل، بلکه به‌خاطر ناتوانی در تبدیل توافق‌ها به ساختارهای پایدار. در مقابل، نزدیکی به چین و روسیه، اگرچه در ظاهر نشانه‌ چرخش راهبردی است، اما در عمل فاقد عمق نهادی و ضمانت اجرائی بوده است. توافق ۲۵ساله با چین هنوز به یک برنامه‌ عملیاتی تبدیل نشده است. روابط با روسیه نیز، با وجود همکاری‌های امنیتی، در حوزه‌های اقتصادی و فناورانه دچار رکود است. این یعنی ایران، نه به‌طور واقعی به شرق نزدیک شده، نه توانسته از غرب فاصله بگیرد، بلکه در وضعیتی ایستاده که بیشتر شبیه تعلیق است تا انتخاب.

در چنین وضعیتی، مقایسه با هند آموزنده است. هند توانسته با حفظ استقلال راهبردی هم در ساختارهای شرقی مانند بریکس و شانگهای نقش‌آفرینی کند و هم روابط استراتژیک با غرب را حفظ کند. هند نه شرق‌گراست، نه غرب‌گرا، بلکه هند‌محور است. سیاست خارجی‌اش بر پایه‌ منافع ملی طراحی شده، نشانه‌ای از بلوغ راهبردی که ایران نیز می‌تواند به آن دست یابد. لازمه‌ آن عبور از چند مانع جدی است: ذهنیت‌های تاریخی که شرق را با خاطره‌ سلطه‌ شوروی و غرب را با تجربه‌ تحریم گره زده‌اند، فقدان نهادهای تخصصی و مستقل در سیاست‌گذاری خارجی و نبود اجماع داخلی درباره تعریف منافع ملی. تعامل با شرق، به‌ویژه چین و روسیه، می‌تواند فرصت‌هایی برای ایران فراهم کند؛ از توسعه زیرساخت‌ها تا انتقال فناوری و گسترش تجارت.

اما این فرصت‌ها تنها زمانی بالفعل می‌شوند که ایران با شناخت دقیق از منطق رفتاری این کشورها وارد تعامل شود. چین کشوری نیست که صرفا بر اساس روابط سیاسی تصمیم‌گیری کند؛ بلکه منافع اقتصادی، ثبات حقوقی و اعتماد نهادی برایش اولویت دارند. روسیه نیز با وجود نزدیکی ژئوپلیتیکی، در حوزه‌های اقتصادی و فناورانه رویکردی محافظه‌کارانه دارد. ایران اگر بخواهد از این ظرفیت‌ها استفاده کند، باید پروژه‌های مشترک تعریف کند، ساختارهای نظارتی ایجاد کرده و فضای داخلی را برای جذب سرمایه آماده کند. این یعنی اصلاحات اقتصادی، شفافیت نهادی و ثبات حقوقی، پیش‌شرط تعامل مؤثر با شرق‌اند. در سوی دیگر، غرب با وجود تجربه‌های تلخ، همچنان بخشی از معادله‌ جهانی است که ایران نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد. اروپا با وجود وابستگی به سیاست‌های آمریکا، ظرفیت‌هایی برای همکاری اقتصادی و علمی دارد.

 تجربه‌‌ برجام نشان داد که ایران در مسیر تعامل، نه‌تنها پای میز مذاکره آمد، بلکه بخش قابل‌توجهی از تعهداتش را اجرا کرد. اما آنچه این تجربه را به نقطه‌ شکست تبدیل کرد، نه ناتوانی ایران، بلکه بدعهدی طرف‌های مقابل بود؛ به‌ویژه خروج یک‌جانبه‌‌ آمریکا و ناتوانی اروپا در حفظ تعهدات اقتصادی. این بدعهدی، بخشی از یک نقشه بزرگ‌تر برای مهار ایران و جلوگیری از چرخش راهبردی آن به سمت شرق بود. برجام در عمل به ابزاری تبدیل شد برای حفظ وابستگی ایران به ساختارهای غربی. این تجربه، اگرچه تلخ بود، اما یک درس روشن داشت: تعامل با جهان، تنها زمانی مؤثر است که با شناخت از منطق قدرت، ضمانت‌های اجرائی و استقلال راهبردی همراه باشد.

اما فرصت‌ها محدودند. ایران نمی‌تواند برای همیشه در وضعیت تعلیق باقی بماند. نظم جهانی در حال تثبیت است، بلوک‌های قدرت در حال شکل‌گیری‌اند و کشورهایی که زودتر جایگاه خود را تعریف کرده‌اند، در حال تثبیت منافع بلندمدتشان هستند. تأخیر در تصمیم‌گیری، نه فقط به معنای ازدست‌دادن فرصت‌هاست، بلکه به معنای واگذارکردن نقش به دیگران است؛ به معنای تبدیل‌شدن از بازیگر به تماشاگر. در این میان، آنچه بیش از هر چیز اهمیت دارد، بازگشت به یک اصل فراموش‌شده است: سیاست خارجی، ادامه‌ سیاست داخلی است. بدون اجماع ملی، بدون ثبات درون‌زا و بدون اعتماد عمومی، هیچ راهبرد خارجی‌ای نمی‌تواند پایدار بماند. تعامل با شرق یا غرب، بدون پشتوانه‌ اجتماعی، به توافق‌هایی شکننده و موقتی ختم خواهد شد.

ایران اگر می‌خواهد در جهان جدید جایگاه داشته باشد، باید ابتدا در درون خود به توافق برسد؛ توافقی که نشانه‌ بلوغ ملی است نه صرفا اجماع سیاسی؛ توافقی بر سر منافع ملی، بر سر اولویت‌ها و بر سر نوع مواجهه با جهان. تقاطع شرق و غرب برای ایران نه فقط یک موقعیت ژئوپلیتیکی، بلکه یک آزمون تاریخی است. آزمونی که در آن، نه قدرت نظامی تعیین‌کننده است، نه شعارهای سیاسی؛ بلکه توانایی در شناخت واقعیت‌ها، درک منطق قدرت و طراحی مسیر مستقل. ایران اگر بتواند از این آزمون عبور کند، نه‌تنها جایگاه خود را در جهان تثبیت خواهد کرد، بلکه الگویی خواهد ساخت برای سیاست‌گذاری در جهانی که دیگر با قطب‌های سنتی تعریف نمی‌شود. ایران در بزنگاهی ایستاده که نه فقط آینده‌ سیاست، بلکه اعتبار تصمیم‌گیری ملی را رقم خواهد زد. این لحظه، آزمون بلوغ است؛ نه در شعار، بلکه در پذیرش واقعیت‌ها و توان عبور از آنها. تاریخ، منتظر نمی‌ماند و آن‌ که امروز تصمیم نمی‌گیرد، فردا را از دست خواهد داد.

 

 

source

توسط argbod.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *