به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

نوشته‌ای را که پیش‌روی شماست، اگرچه در روزهای جنگ 12‌روزه نوشته‌ام؛ جنگی که بارها درباره‌اش در «شرق» نوشتم و نوشتند؛ اما ترجیح دادم کمی از آن جنگ فاصله بگیریم و بعد اقدام به انتشار آن کنم، زیرا خواندنش کمی حوصله می‌خواهد و کمی خلوت‌گزینی با خویشتن که پس از خواندن، با خود بیندیشیم که وظیفه ما در پیشگاه میهن و در برابر خودمان و در کنار عزیزان‌مان چیست. نیاز داریم پس از خواندن بال‌های خیال را به پرواز درآوریم و با پورسینا و خواجه نصیر و ابوریحان هم‌سفر شویم و با خود بیندیشیم که به‌راستی، ما فرزندان این مرزوبوم که ادامه‌دهندگان راه این ستارگان همیشه درخشان تاریخ دانش بشری هستیم، در این زمانه سخت چه باید بکنیم. نوشتن این مقاله را بیش از هرکس مدیون استادی هستم که از او درباره هسته‌های اتمی بسیار آموخته‌ام. با استادم همیشه در تماس هستم و اگر از من خبری نباشد، او همواره پیش‌قدم تماس است و می‌گوید: می‌دانم سرت شلوغ است، بگذار منِ پیرمرد جویای حال پسرم باشم. وقتی ماجرای شاگردانم را برایش تعریف کردم، از من خواست این مطلب را برای روزنامه «شرق» بنویسم. من نیز چنین کردم. نسخه نهایی این مقاله را در روز سی‌ام تیرماه 1404، تنظیم کرده‌ام. روزی که در آن سپهسالار آسمان ایران، جاویدنام سرلشکر خلبان، عباس دوران در پدافند از «ایران» و نه هیچ‌ چیز دیگر، در آسمان بغداد جاودانه شد. این مقاله اگرچه درباره دانش و تاریخ پرگنج آن برای امروز است، اما مایلم آن را به عباس دوران پیشکش کنم که از فراز آسمان ایران نظاره‌گر فرزندان این سرزمین است که ایران را از فرش به عرش برسانند.

 

 ما نیز همچون شما

نیمه‌شب است و من نه اینکه بی‌خواب شده باشم، نه. از غمی که امروز به جانم خانه کرد و چندمین روز جنگی ناروا علیه ایران از جان عزیزترمان آغاز شد، خواب از سرم پریده. امشب کلاس برخط داشتم. شاگردانی که با جان‌ودل به آنها -در هر جایی که باشم و در هر حال دشوار، چه درگیر پروژه و جلسه و کار، آن‌چنان‌که دو سال است، سخت درگیر هستم و چه گرفتار روزمره- دانش می‌آموزم. گاهی از غنی‌سازی اورانیوم تا هسته‌سازی در دل ستارگان را برای‌شان دو ساعت تمام روایت می‌کنم. گاهی پیش آمده از من خواسته‌اند داستان زندگی دانشمندی را روایت کنم و چون می‌دانستم حوصله نمی‌کنند کتابی چند صد صفحه‌ای را بخوانند، برای‌شان زندگی امی نوتر و ماری کوری و لیزه مایتنر و آلبرت اینشتین و ابوریحان بیرونی و غیاث‌الدین جمشید کاشانی و ابوالوفای جوزجانی و پورسینا را علاوه بر کلاس درس، کامل روایت کرده‌ام. خاطرم هست که داستان زندگی و زمانه و دستاوردهای ابوریحان را ناچار شدم تا پاسی از شبِ یک روز تعطیل بگویم تا بدانند روی شانه‌های چه کسانی ایستاده‌اند. بنا بود دختران پنجشنبه‌شب که در بامدادش جنگ آغازید، تمرین‌های‌شان را تحویل دهند. برای اینکه این دختران، این زنانِ ایران‌سازِ فردا، بیش‌از‌پیش با کار گروهی همدل شوند، به هر سه نفر یک برگه از پرسش‌ها را می‌دهم و از آنا‌ن می‌خواهم سه‌نفری حل کنند. اما امروز هر 9 نفرشان بدون تمرین بودند. برایم عجیب بود. می‌دانستم که نه از تنبلی و بازیگوشی است و نه از بلدنبودن. دلیلش هم این است که در گروه واتس‌اپی که من و این 9 گنج میهن هستیم، می‌دیدم که وقت دارند. اما اینکه امشب گفتند تمرین‌ها را حل نکرده‌اند، شگفت‌زده شدم. روال و روشی که از استادان خوبم آموخته‌ام، این است که از کوره در نروم. از آنها پرسیدم، دختران بگویید ببینم چرا امشب بدون تمرین آمده‌اید؟ کمی سربه‌سرشان گذاشتم و گفتم نکند در گشت‌وگذار بودید یا رفته بودید قله دماوند. یکی‌شان گفت: استاد، راستش را بگویم، دست‌ و دل هیچ‌کدام از ما به کار نمی‌رود. منتظر چنین جوابی بودم و دوست داشتم بیشتر بشنوم. روال کارشان این‌طور است که تمرین‌های‌شان را همگی با هم حل می‌کنند و چون همیشه به قول خودشان آنلاین هستند، همیشه با هم در تماس‌اند. قرار بود روز قبل از کلاس هم تمرین‌ها را حل کنند؛ اما بحث و گفت‌وگوهای‌شان به سمت‌وسوی سیاست و اقتصاد رفته و هرکدام بخشی از اخبار ناامیدکننده را که در خانه‌های‌شان می‌شنوند و به احتمال زیاد محصول شبکه‌های خبری داخلی و خارجی است، به دیگری گفته و سبب شده تا دست‌ و دل‌شان به کار نرود. یکی می‌گفت مذاکرات به نتیجه نمی‌رسد و بیچاره می‌شویم و دیگری می‌گفت دیگر نمی‌تواند به آمریکا برود و درس بخواند. دیگری می‌گفت پدرش گفته وضعیت بیزینس کارخانه‌اش بحرانی خواهد شد و… . من حرف‌های‌شان را شنیدم و در دل خودم گفتم، بدا به حال ما که قلب‌های کوچک دلبندان ما باید سنگینی این روزگار سخت را حس کند. بدا به حال ما که فرزندان ما نگران مذاکرات و تصمیم ترامپ و فشارهای اقتصادی بر خانواده‌های‌شان هستند. آن شب به دختران گفتم، هیچ ایرادی ندارد. آدمی گاهی دست‌‌ و دلش به کار نمی‌رود، گاهی خسته می‌شود، گاهی دلتنگ و پریشان‌خاطر می‌شود. اما نکته مهمی را هم یادآوری کردم. به آنها گفتم خیال نکنید امروز که دبیرستانی هستید، آموزگاران شما در مدرسه بی‌دغدغه و بی‌غم هستند و فردا در دانشگاه، استادان شما. آنها هزار جور فکر و خیال و غم دارند. مشکلات اقتصادی فصل مشترک همه ما و آموزگاران‌تان است. اما هر‌کس به‌تنهایی باری از مشکلات دیگر را هم به دوش می‌کشد. برای‌شان مثال زدم که من هم در خانه با همسرم هزار فکر و خیال دارم. در کنار مادرم درگیر پرونده‌ای هستیم که غده‌ چرکین فساد و بی‌عدالتی است. بدون اینکه نام ببرم، گفتم یکی از آموزگاران خوب شما هم‌اکنون درگیر بیماری سرطان همسرش است. هرکس در هر جایی که هست، درگیر مشکلاتی است و در مقیاسی بزرگ‌تر کشورمان ایران سخت درگیر دردهای جانکاه است. به آنها گفتم حق داریم گاهی خسته شویم و گاهی برنجیم. گاهی دلشوره بگیریم و گاهی دلواپس شویم؛ اما نباید دلسرد شویم و رها کنیم. نباید ترس بر توان ما غلبه‌ طولانی داشته باشد و نباید از یاد ببریم که پیشینیان ما نیز در روزهای بسیار دشوار از پا ننشسته‌اند. ما نیز نباید از پا بنشینیم؛ زیرا از پا درآمدن و از پا نشستن ما آرزوی قلبی دشمنان بدسگال این سرزمین است. آن شب و آن گفت‌وگو تمام شد. خاطرم آمد روزی استاد یکی از درس‌های پیشرفته ما، در آزمایشگاهش در جایی، برای ما دو ساعت و بلکه بیشتر از رسالت ما درباره کشور گفت. برای‌مان گفت که چرا به ایران بازگشت و تعریف کرد که چه دشواری‌هایی را کشیده و چگونه با استخوان جان خویش، ستون به سقف دانش در ایران زده است. حرف‌های آن روز استادم که هنوز هم این بخت بلند را دارم در دوره پیری‌اش از او بیاموزم، حتی وقتی که با هم تخته‌نرد بازی می‌کنیم، چنان بر من اثر کرده که هرگز از یادم نمی‌رود. پس از آن شب و شنیدن حرف‌های 9 دختر ایران‌ساز و گفتن برخی یادآوری‌ها، به آنها گفتم معادلات و محاسبات را رها کنید. مثلثات کروی و اخترفیزیک ستاره‌ای را کناری بگذارید و درباره آنچه امشب با هم گفتیم و شنیدیم، با یکدیگر تبادل نظر کنید. سه روز بعد دیدم دوباره جان گرفته‌اند و جواب تمرین‌ها را فرستاده‌اند، درحالی‌که در دل جنگی ناروا و تحمیلی بودیم. یکی‌شان هم نوشته: به آفتاب سلامی دوباره کنیم. کوره دلم گرم شد. این داستان را برای یکی از دوستانم که آموزگاری در جایی دور اما پرافتخار ایران است، تعریف کردم. او گفت که خودش هم درگیر چنین دلسردی‌های غم‌افزای شاگردانش است. او هم از من خواست روایت این داستان را در روزنامه «شرق» بنویسم. شاید آنچه میان من و این 9 سرمایه ایران گذشت، برای بسیاری از آموزگاران و استادان و مهندسان و کارآفرین‌ها و هزاران پرمار (پِرمار برابر فارسی والدین است) پیش آمده باشد و خواندن این نوشته برای‌شان مفید باشد. من هم حالا در دل روزهای جنگی که آغاز شده و نهاد ایران را نشانه رفته، در جایی دور از محل کارم و خانه‌ام و جاهایی که دلم پیش آنجا گیر کرده، دل‌نگرانم، اما کماکان در خاک پاک ایران، درحالی‌که دل‌نگرانی‌های بزرگی دارم، امیدهای سترگی هم دارم و این نوشته را با همگان به اشتراک می‌گذارم.

 میراثی از درخشش علمی

بیایید در زمان سفر کنیم و به گذشته‌های دور برویم، نه‌فقط چند سال و چند دهه. بیایید در تاریخ به سده‌های دور سفر کنیم؛ دورانی که به قول سیدجواد طباطبایی، اندیشمند ارجمند ایرانشهری، ما کشور بودیم زمانی که کشور در جهان معنا نداشت و ما ملت بودیم زمانی که ملت به معنای Nation وجود نداشت. در تاریخ تمدنی جهان برخی کشورها بسیار نوپا و نوبه‌پاخاسته‌اند. البته این نوبه‌پاخاستگی الزاما چیز بدی نیست؛ اما کهن‌‌بودنِ همراه با پیشینه تمدنی مزیت و افتخار است. در جهان ما سه کشور مصر و چین و ایران از کهن‌ترین‌هایند. اروپا هم تاریخ کهنی دارد، اما تاریخ به معنای بازه زمانی محدودشده که مفهوم دولت-ملت یا دولت- نفان (نفان برابر فارسی ملت و ترجمه درست‌تر Nation است) را فقط شامل شود، به‌ اندازه ایران ندارد. فریدون مجلسی، دیپلمات عالی‌رتبه روزگار پیشین ایران، مقایسه جالبی از تاریخ اروپا و ایران دارد. هر دو تاریخ‌هایی پر از جنگ و خون‌ریزی و فرازوفرود و سقوط و برآمدن دارند و درعین‌حال هر دو تاریخی از شعر و ادبیات. در ایران ادبیات به یک مسیر رفت و در اروپا مسیر دیگر. بسیاری از کشورها هیچ‌کدام از این دو را ندارند. نه آن تاریخ جنگ‌ها را که خیلی وقت‌ها تاریخ رشادت‌ها و دلاوری‌ها است و نه آن پیشینه ادبی و فرهنگی و تمدنی را. برای همین است که نه جای دوردست، بلکه در همین همسایگی خودمان کشورهایی را می‌بینیم که به زور و با پول و البته با بهره‌جستن از فرصت به‌دست‌آمده از انزوای ایران، می‌خواهند از فرش و بادگیر گرفته تا زعفران و پسته را به نام خود بزنند. درباره ایران برای‌تان می‌گفتم که کشوری هستیم صاحب‌نام و خوش‌نام. اگرچه این روزها ترامپ نام کشور ما را در ردیف کشورهای رده‌پایین قرار داده و گفته ایرانی‌ها را ممنوع‌ کرده تا به آمریکا سفر کنند. اگرچه او در دل این جنگ تأسیسات غنی‌سازی ما را برخلاف تمام قوانین بین‌المللی و قوانین آژانس هدف قرار داد، اما دلبندانم، شما بدانید که این رفتارهای سخیف متعلق به جهان سیاست است. و این تنش‌ها و توهین‌های سیاسی که بخشی از آن محصول بی‌تدبیری، بی‌عقلی و بی‌درایتی داخلی و بخشی از آن محصول کینه‌توزی و بدسگالی دشمنان داخلی و خارجی ایران است، مانند غباری است که روی سنگ درخشان ایران نشسته. دل قوی دارید که دور نیست و دیر نیست زمانی که این غبار پاک شود. اگرچه وقایع سیاسی تأثیرات تلخ و سختی بر زندگی و روان ما می‌گذارد؛ از ارزشمندی ما نمی‌کاهد. حتی این تجاوز آشکار اسرائیل که گویی افسار پاره کرده، هم با تمام سختی‌هایی که به ما تحمیل خواهد کرد، خواهد گذشت. ایران و ایرانی‌ها در گذر تاریخ روزهای تلخ و شیرین بسیار داشته‌اند. زمانی نخستین دولت-نفان را در جهان ما داشتیم که همان تأسیس امپراتوری هخامنشی بود. زمانی دانشمندان یونانی به ایران می‌آمدند و چرخ کج‌مدار سبب شد که زمانی اسکندر بیاید و بتازد، تازیان بیایند و کتاب‌سوزی کنند و سیه‌روزی به بار آورند و زمانی مغول بیاید و جوی خون راه بیندازد. اگرچه در جهان سیاست بارها زمین خورده‌ایم و برخاسته‌ایم، اما ایرانی‌ها هرگز دلسرد نشده‌اند و حتی اگر سال‌ها و دهه‌ها سکوت کرده‌اند و خمیده شده‌اند، اما نور امید هرگز کامل از میان نرفته دیگر بار برخاسته‌اند. یک‌بار به شمشیر نادر و یک‌بار به تدبیر امیرکبیر و یک‌بار به درایت اکبر اعتماد و هم‌نسلان او. در دل تمام این چند هزار سال، ما میراثی سترگ داریم، میراثی از درخشش دانشی. ایران زمانی در خط مقدم تولید دانش در جهان بود. فقط ما ایرانی‌ها نبودیم، اما ما بودیم و پررنگ هم بودیم. دوره‌ای بود که چند سده به درازا هم کشید و از آن با نام عمومی «دوره طلایی تمدن اسلامی» نام می‌برند، اما عنوان درست‌تر آن «شکوفایی دانشی ایران در دوره اسلامی» است. در تاریخ ما نام‌های درخشان بسیارند. فقط در حوزه ریاضیات و فیزیک و اخترشناسی، نگاهی به کتاب‌های ابوالقاسم قربانی بیندازید تا دریابید چه نامدارانی داشتیم. نام‌هایی که همه ما شنیده‌ایم، جملگی برای همیشه، نه‌فقط از مفاخر و مشاهیر ما به شمار می‌روند، بلکه نامشان انگیزه پیشرفت است. دانشگاه‌های اروپایی توانسته‌اند سنت و اندیشه‌ای را در ذهن دانشجویان‌شان نهادینه کنند و آن هم شعله‌ورشدن این حس است که دانشجویان و استادان امروز ادامه‌دهندگان سنت علمی پیشینیان خود هستند. این موضوع برای ما ایرانی‌ها هم صدق می‌کند. دختران ریاضی‌دان ما می‌توانند خود را ادامه‌دهنده راه خوارزمی تا مریم میرزاخانی بدانند. اگر ما ایرانی‌ها پورسینا را شاه پزشکان بدانیم، راه دوری نرفته‌ایم. اگرچه کتاب «قانون در طب» او امروز کتاب درسی نیست و کتابی برای تاریخ علم پزشکی به شمار می‌رود، اما او چند پله ایران و ایرانی را بالاتر برده است و دانشجویان پزشکی ما در هر حالی، چه روزگار خوش و ثروت، چه روزگار تلخ و تحریم و جنگ، می‌توانند در قلبشان چراغی را که پورسینا روشن کرده، روشن نگه ‌دارند. آری، ما نیز مانند اروپایی‌ها که خود را روی شانه‌های گالیله و کپرنیک و فروید و هُکینگ و بسیاری دیگر می‌دانند، کم نداریم دانشمندانی که روی شانه‌های آنان بایستیم. اگر در غرب تیکو براهه رصدخانه‌ای بنا کرد و بسیار خوش درخشید، در ایران هم زمانی بود که خواجه‌نصیرالدین طوسی یکی از پیشروترین رصدخانه‌های زمانه‌اش را ساخت. رصدخانه‌ای که عده زیادی را جذب کرد و دستاوردهای درخشانی داشت. نظیر همین کار را غیاث‌الدین جمشید کاشانی انجام داد. اینها درختان تنومند باغ دانش ایران بودند و در این باغ تا دلتان بخواهد گل‌ها معطر است که در زمانه‌های گوناگون ایران روییده‌اند. بنابراین تاریخ ما گواه آن است که هرچند گاهی کم و سخت و گاهی بسیار و آسان، هم دانش تولید‌ و هم دانشمند تربیت کرده‌ایم. بنابراین اگر آگاه باشیم که مستقل از وقایع روزمره، ادامه‌دهندگان راه کسانی هستیم که برای ایران و برای دانش جهانی و برای فرهنگ انسانی کوشیده‌اند و خود را جزئی از خانواده بزرگ فرهیختگان ایران بدانیم، هرگز اجازه نخواهیم داد کوره دلمان برای زمانی بس دراز سرد و خاموش باشد؛ زیرا در قبال بالندگی خودمان و هم شکوفایی ایران‌مان احساس مسئولیت خواهیم کرد.

 طنین تاب‌آوری پیشینیان ما

درباره زندگی دانشمندان دو تصور نادرست وجود دارد: یکی اینکه گمان می‌کنند دانشوری و دانش‌پیشگی امری از جنس «پدر روحانی»‌بودن است و به منبع غیبی متصل. در عصر مدرنی که ما زندگی می‌کنیم، چنین چیزی معنا ندارد. دانشوری نوعی پیشه است و مسیر مشخص و اهداف معینی دارد. دانشوران و دانشمندان هم افرادی هستند با خوبی‌ها و بدی‌های خودشان، با ضعف‌ها و قوت‌های خودشان. اما جنس کارشان چنان است که سخت به روند کلی یک کشور گره‌ خورده است. دیگر تصویر هم تصور بی‌غم و بی‌مشکل‌بودن دانشمندان است، چنان‌ که فراغت دارند و در نهایت آسودگی خیال مشغول کار پژوهشی‌اند. ارائه تصویری از رفاه اجتماعی و خدمات آموزشی و امکانات به شکل بزرگ‌مقیاس درست است. برای نمونه می‌توان گفت دانشگران ایرانی در مقایسه با دانشگران اروپای غربی و کشورهای اسکاندیناوی و آمریکای شمالی، از حقوق بسیار کمتری برخوردارند، چندین برابر بیشتر درگیر مشکلات ساختاری دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها هستند، از خدمات مالی و رفاهی و پژوهشی به‌مراتب کمتری برخوردارند، دغدغه مالی به‌مراتب بیشتری دارند و چندین مورد دیگر. کشورهایی هم هستند که وضع‌شان به‌مراتب از ما بدتر است. اما در تمام کشورها، تمام دانشمندان و دانشگران درگیر مشکلات شخصی و گاهی درگیر مشکلات سیاسی-اجتماعی هستند. حال پرسش این است که فردبه‌فرد ما که هم مشکلات شخصی داریم و هم مشکلات بزرگ‌مقیاس، باید چگونه تاب بیاوریم؟ یکی از راه‌هایی که بر تاب‌آوری ما، چه به شکل فردی و چه به شکل جمعی می‌افزاید، آموختن تاب‌آوری از دانشمندان پیشین خودمان است. حال بگذارید چندین مثال بزنم.

 پورسینا، یکی از آن دانشمندانی است که بخش زیادی از زندگی‌اش در فرازوفرود گذشت. اساسا زمانه‌ای که او می‌زیست، زمانه دشواری‌ها بود. او ناچار شد بارها تغییر مکان را به جان بخرد. اگرچه جوانی‌اش تا حدی در رفاهی بود که پدر و مادرش برایش فراهم ساخته بودند، اما در دوره بالندگی و پختگی بارها با سفر و فرار و زندان روبه‌رو شد. او عمری بلند نداشت و در دل همین روزهای سختی که داشت سخت به کار پژوهشی‌ و درمانی‌اش پرداخت. یکی از زیباترین تصاویری که دوست دارم برایتان روایت کنم، دوره‌ای است که نویسنده شهیر مصری، یوسف زیدان، از دوره چندماهه‌ زندانی‌شدن پورسینا روایت می‌کند. پورسینا را به زندان افکندند و او در زندان هم مشغول نوشتن کتاب بود و هم به مداوای زندان‌بان‌ها می‌پرداخت. نه اینکه اندوهگین زندگی و زمانه‌اش نباشد، نه اینکه غصه‌دار دشواری‌هایی که بر او تحمیل شده بود نباشد؛ اما او آموخته بود که سنگ زیرین آسیا باشد. آموخته بود رسالتی را که باور دارد به سرانجام برساند. در همان دوره‌ای که در زندان بود، پری‌سیمایی با نام مهتاب را هم به شاگردی پذیرفت و او را برای پزشک‌شدن تربیت کرد. اینکه شخصیت مهتاب واقعی است یا زاده خیال مهم نیست؛ مهم منش و روش پورسینا در زمانه زندان و جنگ بوده است. همان چیزی که ما نیز گرفتارش هستیم؛ زندانِ نبود امکانات و جنگ نظامی و اقتصادی که ترکش‌هایش بر مردم اصابت می‌کند. اما پورسینا تاب آورد و در دل تاب‌آوری‌اش شگفتی آفرید.

 خواجه‌‌نصیر هم از دیگر ستارگان درخشان است که در زمانه‌ای سخت می‌زیست. ایران به دست مغولان، این قوم بی‌آداب و نزاکت، تسخیر شده بود. بد نیست بدانید که خواجه‌نصیرالدین طوسی در حدود سده 13م. زندگی می‌کرد، یعنی در حدود 300 سال پیش از نوزایی اروپا، یعنی در قرون‌ وسطای اروپا. در ایران آن زمان یورش مغول وحشی سبب ویرانی شهرها و مراکز علمی و فرهنگی شده بود. شرایط برای دانشوران ایران بسیار سخت شده بود. او تا پیش از یورش مغول در خدمت خاندان‌های محلی بود اما بعد از مغول ناچار شد با هلاکوخان همکاری کند. منطق درخشان او در این همکاری حفظ ایران و انسجام آن بود؛ حفظ آنچه مانده بود. او مردی دانا بود که توانست مغول را رام و تربیت کند و از او برای پیشبرد اهداف علمی کشور بهره گیرد که رصدخانه مراغه یکی از آنها‌ست. تصور کنید او با چه دشواری‌هایی روبه‌رو بوده است. برخی از ایرانی‌ها از سر غرور و غیرت خواهان تیغ‌کشیدن علیه مغول‌ها بودند، درحالی‌که خواجه می‌دانست وقتش نرسیده. از سوی دیگر گویی در سرزمین زرخیز ایران گرد مرگ پاشیده بودند و افسردگی بر همگان چیره بود و او باید نیروی محرکه‌ دیگر دانشوران هم می‌شد. در نهایت او بخش مهمی از عمر شریفش را در فشار مغول سپری کرد و سیاست کرد و در همان زمان کارهای درخشانی را به سرانجام رساند. آری او از تاب‌آوری بالایی برخوردار بود.

 دانشمند درخشان بعدی ما غیاث‌الدین جمشید کاشانی است. پیش از آنکه درباره جمشید کاشانی چند خطی بگویم، از شما دعوت می‌کنم در روزنامه شرق درباره‌اش بخوانید. مدت‌ها پیش من و همکارانم در صفحه علم «شرق» مقاله‌ای بلندبالا با عنوان «نابغه‌ای ناتمام و نامیرا» چاپ کردیم. برای اینکه بزرگی این دانشمند را بدانید، اجازه دهید داستانی را نقل کنیم. برای مسئله‌ای ریاضی که فراخوان داده بودند، اویلر راه‌حلی فرستاد اما نام خودش را ننوشت. داور راه‌حل را دید و گفت این راه‌حل برای اویلر است. از او پرسیدند از کجا فهمیدی؟ پاسخ داد من شیر را از سرپنجه‌اش شناختم. این داستان درباره غیاث‌الدین جمشید کاشانی هم صدق می‌کند. شیری است که از سرپنجه‌اش می‌توان او را شناخت. اما زندگی‌اش در آرامش و خوشی نبود. غیاث‌الدین یک سده پس از خواجه‌نصیر بود؛ زمانه‌ای که حکومت‌ها می‌آمدند و می‌رفتند و ایران هنوز سنگینی یورش مغول را حس می‌کرد. ایرانی که غیاث‌الدین در آن می‌زیست و کار می‌کرد، دیگر آن ایران نبود که در اوج بود. او ناچار بود برای کارهای پژوهشی‌اش به سمرقند برود و در دل کوهی از مشکلات شخصی و سیاسی، شاهکارها آفرید که ساخت رصدخانه یکی از آنهاست. برای اینکه بیشتر درباره زمانه دشوار او بدانید، خوب است به کتاب «از سمرقند به کاشان» نگاهی بیندازید. جمشید کاشانی در آن نامه‌هایی به پدرش نوشته و از دشواری‌هایی که گریبانش را گرفته بود گفته است.

 ابوریحان بیرونی، دیگر ستاره شباهنگ آسمان دانش در ایران است. بخشی از زمانه‌ زیستی او هم‌دوره با پورسینا بود. ابوریحان بیرونی در جایی به دنیا آمد که درواقع در قلمرو ایران بزرگ فرهنگی است. آن دوره حملات غزنویان و دیگر سلسله‌ها زیاد بود. او هم ناچار و متأثر از این فضای بلازده بود. ابوریحان پشتکاری شگرف داشت و از اخترشناسی تا جغرافیا را پژوهش می‌کرد. اما در دل مشکلات و حتی شاید بتوان گفت گاهی آوارگی‌ها، ابوریحان به هند رفت و بسیار آموخت. شعاع زمین را با دقتی ستودنی در زمانی اندازه گرفت که نه روی زمین آرامشی مثال‌زدنی برقرار و نه در دست آن مرد بزرگ ابزارهای پیشرفته امروزی بود. اما او دل به دانش سپرد و درنهایت نه‌تنها شعاع زمین را اندازه گرفت، بلکه کتاب‌هایی درجه‌یک و ماندگار نوشت.

 یکی دیگر از دانشمندان نامور کشورمان که نامش در هر کتاب تاریخ ریاضی می‌درخشد، عمر خیام است. همان کسی که با تک‌بیت‌ یا دوبیتی‌های نابش شناخته می‌شود؛ اما یکی از بزرگ‌ترین ریاضی‌دانان تمام دوران است. زمانه خیام در نیشابور چندان دوره آرامی نبود. از یک‌سو ناآرامی‌های سیاسی بود و از سوی دیگر کوته‌نظری‌ها. اما این خیام بود که توانست در دل جنگ، دانش خلق کند و در دل آشوب، اشعار ماندگار فلسفی.

 تا اینجا از دانشمندان نامدار در زمان‌های پیشین مثال زدم که همگی ایرانی بودند. حال اجازه دهید کمی پا را فراتر بگذارم و از دانشمندان جهان بگویم. هم جنگ جهانی اول و هم جنگ جهانی دوم تأثیرات شگرفی بر دانشوران داشت. در جنگ جهانی اول برخی دانشمندان کشته شدند و برخی با مشکلاتی بزرگ دست‌به‌گریبان شدند. برخی دیگر ناچار به جبهه‌ها روانه شدند و در دل جنگ درگیر حل معادلات نسبیت اینشتین بودند. برخی از دانشمندان به میل خود عازم جبهه‌ها شدند و برخی دیگر از سر اجبار. اما در هر حال تاب آوردند تا روزهای سخت جنگ و سختی پس‌ از آن سپری شود. پس از جنگ اروپا ویران شده بود و باید در دل آن ویرانی تاب می‌آوردند تا امروز به این درخشش علمی برسند و مراکزی همچون سرن در دل قاره اروپا باشد. در گوشه دیگر زمین، در ژاپن که خودشان از آن با عنوان سرزمین آفتاب یاد می‌کنند، وضعیت پس از جنگ جهانی دوم پیچیده و دشوار بود. ژاپن در پی دو بمب هسته‌ای که هیروشیما و ناگازاکی را با خاک یکسان کرد، تسلیم بی‌قیدوشرط شد. چیزی که برایشان طعم مرگ می‌داد. شاید بد نباشد از زبان یکی از ریاضی‌دانان ژاپنی که موفق شده بود تا حدی به حل آخرین قضیه فرما نزدیک شود، شرایط آن روزگار استادان ژاپنی و تاب‌آوری‌شان را بازگو کنم. او می‌گوید در جایی خانه اجاره کرده بود که از نزدیکی‌اش ترن رد می‌شد و سبب می‌شد صبح زود از خواب برخیزد تا دوباره پشت میز بنشیند و به ریاضی بپردازد. او می‌گوید استادان ژاپنی کفش و لباس ساخت ژاپن را می‌پوشیدند تا از اقتصاد کشور حمایت کنند. برای آخرین مثال اجازه دهید از ماکس پلانک بگویم. مردی که پایه‌گذار کوانتوم بود و برای کشورش و فیزیک بسیار کوشید. او در جنگ دو پسرش را از دست داد. یکی در جنگ و دیگری در یک محاکمه. شاید اگر کس دیگری بود همه‌چیز را رها می‌کرد؛ اما او تا روزی که زنده بود دست از دانش برنداشت. از این دست مثال‌ها حتی در ایران خودمان و در همین چند دهه پیش هم داشته‌ایم. یکی از استادان فیزیک که حالا بازنشسته است، تعریف می‌کرد که وقتی جنگ هشت‌ساله با عراق شروع شد و دانشگاه‌ها بسته شد، با یکی از همکارانش مینی‌بوسی را اجاره کردند و با آن به مسافرکشی پرداختند. در دل تک‌تک این مثال‌ها درس‌هایی از تاب‌آوری است که باید بیاموزیم تا بتوانیم در روزهای سخت و روزهایی که گمان می‌کنیم تیر بلا از آسمان می‌بارد، دوام بیاوریم و پس از کمی تجدید قوا به راه پیش‌رو ادامه دهیم.

 واقعیت کنونی و مسیر پیش‌رو

حال باید به این پرسش اساسی پاسخ دهیم که در کجای جهان ایستاده‌ایم. واقعیت کنونی ما چیست و مسیر پیش‌رو کدام است. پیش از پاسخ به این پرسش‌ها باید یک موضوع مهم را روشن کنیم. برای اینکه جان کلام را بی‌کم‌وکاست بگویم، نقل‌قولی درخشان را از شکسپیر وام می‌گیرم که می‌گوید: خیال خوبی‌ها درمان بدی‌ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می‌افزاید؛ بنابراین در نخستین گام باید با واقعیت کنونی روبه‌رو شویم. چند دهه تحریم و فشار اقتصادی استخوان‌شکن و بسیاری محدودیت‌های دیگر که همگی از آن آگاه هستیم. اما مسیر پیش‌رو می‌تواند متفاوت باشد و تفاوت آن بسته به اراده ما است. هیچ کشوری بدون همت مردمانش و بدون خرد باشندگانش ساخته نشده است. واقعیت این است که در شرایط سختی هستیم؛ اما مسیر پیش‌رو برای اینکه به توسعه ایران منتهی شود، به عملکرد و عمل‌نکرد امروز ما بستگی دارد. اگر ما اجازه دهیم که رآکتور درون‌مان خاموش شود، گویی چراغ‌های کشوری را خاموش کرده‌ایم؛ اما اگر تلاش کنیم در پس هر خاموشی موتور درون‌مان بار دیگر برخیزیم و زمام امور را در دست گیریم، هم به توسعه خودمان کمک کرده‌ایم و هم به توسعه ایران. شاید کسی بگوید توسعه خودمان چطور به توسعه کشور منجر می‌شود؟ بگذارید پاسخ را از زبان آدام اسمیت بگویم. او در کتاب درخشان ثروت ملل که به فارسی هم برگردان شده، از نانوایی مثال می‌زند که فهمی ژرف از اقتصاد کلان و مفاهیم توسعه شهر و کشور ندارد؛ اما آموخته که در نانوایی کوشا باشد و بتواند هر روز بهتر از دیروز نان‌های بهتری تولید کند. بنابراین مشتری‌هایش بیشتر می‌شود، درآمدش بالاتر می‌رود، گردش مالی‌ای که ایجاد می‌کند بیشتر خواهد شد و شغل‌زایی هم خواهد کرد. نانوا کماکان از اقتصاد کلان و توسعه چیز زیادی نمی‌داند؛ اما ناخواسته به رونق اقتصادی کمک کرده است. یعنی حتی تلاش‌های ما در راستای پیشرفت فردی هم عامل جلوبرندگی کشور است. حال تصور کنید اگر دلسردی بر جامعه علمی چیره شود، چه پیامدهای تلخی برای امروز و فردای کشور رقم خواهد خورد. وانگهی نباید از نکته مهمی غافل شویم. اگر امروز برخی مشکلات را داریم، ناشی از کوتاهی یا خطای پیشینیان ما است. زمان‌هایی بوده که باید خرد جمعی و امید ملی در کشور سبب پیشبرد مسائل می‌شد، اما نشد! و امروز تاوان آن اشتباه را نسلی پس می‌دهد که هیچ نقشی در پدیدآمدن مشکل نداشت و ندارد؛ اما حل مسئله بر دوش آنان است. حال اگر ما امروز دست از تلاش و کوشش بکشیم، درواقع نسل بعد را با مشکلاتی بزرگ‌تر رها کرده‌ایم و این رفتار به دور از توسعه‌یافتگی یا میل به آن است. جان کلام اینکه واقعیت کنونی هرچند مطلوب نیست اما ایران سرزمین شگفتی‌هاست و می‌تواند به همت نسل جوان خود از این پیچ تند هم عبور کند.

 به آفتاب سلامی دوباره کنیم

محمدعلی اسلامی‌ندوشن، این شاهنامه‌پژوه و ایران‌شناس نامور درباره ایران جمله‌ای ماندنی دارد که می‌گوید: رسالت ایران در این جهان تمام نشده و ایران بار دیگر از خاکستر خود برخواهد خاست؛ این یعنی سلام دوباره ما به خورشید ایران‌زمین. حال با این پرسش روبه‌رو هستیم: برای اینکه بار دیگر خودمان و ایران‌مان دلگرم و پابرجا شویم، چه باید کنیم و تاریخ علم چه راهکاری پیش پای ما می‌گذارد که شدنی و عملی است. نخستین کاری که باید بکنیم، تمرین‌هایمان را حل کنیم. حل تمرین کلید حل مسائل است. در کتاب گران‌سنگ فیزیک کوانتومی ساکورایی،‌ در نسخه‌های قدیمی‌ترش، جمله‌ای فوق‌العاده وجود داشت که می‌گفت: اگر کسی کتابی را بخواند اما نتواند تمرین‌هایش را حل کند، هیچ‌چیز یاد نگرفته است. فراز و فرودهایی هم که با آن مواجه می‌شویم و ناچاریم برایش راهی پیدا کنیم، در واقع نوعی حل تمرین است. اگر امروز شاگردان دلبند من بتوانند مغز خود را متمرکز کنند و در دل این توفان‌زدگی حل مسئله کنند، هرچند مسئله‌های فیزیک و اخترشناسی، فردا وقتی به جایگاهی رسیدند و با چالش و بحران روبه‌رو شدند، باز هم می‌توانند حل مسئله کنند. اگر امروز بیاموزند که کار گروهی کنند و با هم حل مسئله کنند، فردا خواهند آموخت برای حل مشکلات بزرگ‌تر فردی و کشوری هم با افراد صاحب صلاحیت مشورت و همکاری کنند. اجازه دهید درباره «توان حل مسئله» کمی بیشتر بگویم. کارل پوپر، فیلسوف نامدار، جمله‌ای ماندگار دارد: زندگی سراسر حل مسئله است. حل مسئله توانایی است که باید در انسان‌ها پرورش پیدا کند. اگر افراد جامعه در خانه و مدرسه این‌طور تربیت شوند که هر بحرانی،‌ از جنگ گرفته تا قطع برق و کمی آب و بیماری افراد خانواده و هر چیز دیگر را به شکل مسئله بنگرند و در پی حل آن برآیند، به‌مراتب کمتر دچار تشویش و اضطراب می‌شوند. سوق‌دادن ذهن به سمت حل مسئله مانع از این می‌شود که به ورطه افسردگی یا «خیال خام» پروری برویم. سبب می‌شود آحاد جامعه از هیجان‌زدگی دور شوند و تصمیم جمعی عقلانی بگیرند. حل مسئله در مغز فرایندی را تقویت می‌کند که به آن «پاسخ بهینه» می‌گویند. یعنی در رویارویی با یک مشکل هرچند نتوانیم پاسخ قطعی و کامل را بیابیم، اما مسئله را انکار نمی‌کنیم، بلکه نزدیک‌ترین راه‌حل و ممکن‌ترین راه‌حل را پیدا می‌کنیم. این موضوع در سیاست هم رخنه کرده. سیاست‌مدار آرمانی حقایق را نمی‌بیند، بلکه فقط صدای درونی خودش را می‌شنود که باورهایش را تکرار می‌کند و آن باورها تبدیل به سخنرانی‌های آتشین می‌شود. اما سیاست‌مدار آشنا با حل مسئله می‌داند که باید بهینه‌ترین جواب را بیابد. چه‌بسا جواب آن چیزی نباشد که مطلوب کامل باشد، اما داشتن پاسخی تقریبی از بی‌پاسخی بهتر است. دومین چیزی که باید در خودمان (روی سخنم بیشتر با دانش‌آموزان و دانشجویان است) بارور کنیم توان تفکر انتقادی است، کاری دشوار است اما ضروری. تفکر انتقادی داشتن سبب می‌شود در روبه‌روشدن با سختی‌ها و مشکلات و بحران‌ها، بتوانیم به موضوع از چند منظر بنگریم. نگاه چندوجهی به مسئله سبب می‌شود فرد احساس احاطه بر موضوع را داشته باشد و در پی راه‌حل باشد. حالا راه‌حل برای حل اصل مسئله یا راه‌حل برای رویارویی خودش با مسئله و اخذ تصمیم درست. تفکر انتقادی سبب می‌شود از رفتارهای هیجانی هم دور شویم. برای نمونه، در همین جنگ 12روزه، برخی افراد به شکل افراطی مواد غذایی همچون تن ماهی و ماکارونی را ذخیره کرده بودند. ممکن است برخی از سر احتکار این کار را کنند. اما برخی هم بودند که تصور نادرستی داشتند و خیال می‌کردند قحطی غذایی رخ خواهد داد و چون تفکر انتقادی نداشتند که بتوانند در مغزشان تحلیلی داشته باشند و مدل‌سازی کنند وضعیت را، حتی دقت نمی‌کردند که با خرید بی‌رویه خودشان سبب کمبود کالا و اختلال در توزیع متقارن خواهند شد. اینان چه‌بسا افرادی پاک‌سرشت باشند؛ اما چون توان حل مسئله ندارند، چون تفکر انتقادی را نیاموخته‌اند، در رویارویی با بحران‌ها رفتارهای هیجانی از خود نشان می‌دهند. اگر در جامعه تفکر انتقادی و توان حل مسئله پرورش یابد، نه‌تنها بسیاری از مشکلات حل خواهد شد؛ نه‌فقط بسیاری از مشکلات پیش نخواهد آمد، بلکه در هنگام سختی و بحران، رویکردها عقلانی و همراه با آرامش خواهد بود.

 آوازی خوش در دوردست

در پایان می‌خواهم یک‌ بار دیگر با شاگردانم و با تمام دانش‌آموزان و دانشجویان ایران سخن بگویم. برای همه شما و حتی برای من و هم‌نسلان من، این جنگ نخستین مواجهه با شرایط دشوار جنگی بود. همه ما وضعیت سختی را تجربه کردیم، درحالی‌که هم‌زمان مشکلات دیگری هم داریم که در بخش نخست اشاره کردم. اینکه ناامیدی در چنین شرایطی به سراغ آدمی بیاید تعجبی ندارد و طبیعی است. اما آنچه باید بدانیم این است که نباید در ناامیدی فرورفت. ایران اگرچه امروز سخت گرفتار مشکلات رنگارنگ است؛ اما تاریخ این سرزمین گواهی می‌دهد که «ایران هرگز نخواهد مرد» و نیروی انسانی کشور که در صدر و رأس آن جوانان هستند، عامل بقای ایران و خودشان هستند. به آینده ایران امید داشته باشید و برای آن تلاش کنید. برخی بر این باورند که جوانان امروزی نه توان نسل‌های پیش از خود را دارند و نه دغدغه میهن دارند. من بر این باور نیستم. این نسل با نسل پیش از خود تفاوت‌هایی دارد و باید هم داشته باشد. جهان تغییر کرده، جوان ایرانی هم تغییر کرده. نسل پیشین چهل‌وچند سال پیش اساسا در گفتمانش چیزی به نام توسعه معنا نداشت. بیشتر آرمان‌خواه بودند و گاهی غرق در خیالات؛ اما این نسل گوشش مدام با واژگانی زنگ می‌خورد که برای توسعه ایران لازم است. این نسل هم هوش بالاتری دارد و هم به‌رغم گاهی دلسردشدن، تاب‌آوری بالاتری دارد چون توان حل مسئله‌اش بالاتر است. این نسل آنچه نیاز دارد، همراهی و همدلی است. انسان موجودی آموزش‌پذیر است و باید تاب‌آوری و همدلی و همدل‌شدن را بیاموزد؛ همچنان که فیزیک و ریاضی را می‌آموزد. نسل جوان باید مهر به میهن را و اندیشه نوسازی ایران را بیاموزد؛ آن‌چنان‌که پزشکی را می‌آموزد. باید به تنوع و تکثر این نسل و گاهی خستگی‌هایش احترام گذاشت چون حق دارند و باید با اینان همراه بود. اینان اگرچه امروز درختانی نحیف‌اند؛ اما ریشه‌هایشان در خاکی بارور است و تجربه نشان داده درختان پرمیوه‌ای هستند. نسل جوان امروز ایران در آینده فرزندانی را تربیت خواهند کرد که به باور من رنسانس یا نوزایی ایرانی را کلید خواهند زد. آن‌چنان‌که در همین چهار دهه زنان ایرانی توانستند بخش مهمی از چرخه توسعه‌خواهی ایران شوند. اگر نسل امروز بدانند که آموزگاران و استادان‌شان در دل سختی‌ها به آنان آموزش می‌دهند و به آنها امید دارند، آنان نیز بیش از پیش همت خواهند کرد. این نسل باید بداند روی شانه‌های پورسیناها و امیرکبیرها ایستاده است و اگر بداند، ایران سرزمین شیران خواهد شد و بار دیگر رسالت خود را در جهان ایفا خواهد کرد.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.

source

توسط argbod.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *