عصر ایران؛ عنایت‌ محمودفر-  آلمانی‌ها می‌گویند در عمق هر واقعۀ کمیک یک عنصر تراژیک نهفته است. با این کیفیت حتما در عمق هر واقعۀ تراژیک هم یک عنصر کمیک وجود دارد. مصیبت بزرگ تاریخ بشر به نظر حقیر این است که در اعظم حادثات آن بین عناصر کمیک و تراژیک مرزی وجود ندارد. اغلب حوادث همان‌قدر گریه‌آورند که خنده‌انگیزند.  
 
  حدیث موسی و عوج بن عَنَق از قماش همین حادثات است. عوج بن عنق از عملۀ شداد بن عاد بود. از بزرگان جباران بود. و از بزرگی و بلندی چنان بود که ابرهای آسمان به زیر ناف او می‌رسید. و به بلندی چنان بود که دریاها تا ساق پای او بود. دست به دریا فرو می‌کرد، ماهیان را از قعر آب برمی‌داشت و به چشمۀ خورشید بریان می‌کرد و فرو می‌بلعید.  
 
   بنی‌اسرائیل پیش موسی آمدند و گفتند «ما از پس این غول برنمی‌آییم. تو خود کار او را بساز.» و مثل همیشه موسی را تنها گذاشتند و خود رو به هزیمت نهادند.  
 
   موسی نگاه کرد، عوج را دید که کوهی عظیم به اندازۀ همۀ لشگریان بنی‌اسرائیل بر سر گذاشته است و به سوی او می‌آید. سر به آسمان برداشت که بارخدایا، تو خود داناتری که این بنده طاقت این هیولا ندارد و با او برنیاید. به حکم تو من با بنی‌اسرائیل به جنگ او برخاستیم اما قوم من بترسیدند و هر یک به سوراخی گریختند. اکنون به فضل و کرم خویش شر این غول را از بندۀ ضعیف بازدار. 
 
   در دم، به فرمان خدا مرغی از دوزخ به سوی عوج پر کشید و بر بالای آن کوه، که عوج بر سر گذاشته بود، بنشست. چندان با منقار خویش آن کوه را سوراخ کرد تا کوه همچون طوقی بر گردن عوج بیفتاد و گردن عوج در آن بماند.  
 
  اما هنوز از معجزۀ حق چیزی مانده بود. موسی نزدیک غول رسید. گروهی نوشته‌اند که ده گز به هوا برجست و عصا بر ساق پای عوج زد. و گروهی دیگر نوشته‌اند که موسی چهل گز بود، و عصای وی نیز چهل گز بود، و چهل گز به هوا پرید و عصا بر قوزک پای عوج زد، پس عوج نقش بر زمین شد و موسی او را بکشت. 
 
   به نظر می‌آید که نقش مرغ دوزخ در این روزگار به موشک‌ها و بمب‌های عظیم‌الجثه محول شده است. ظالمان و مظلومان نیز جای خود را عوض کرده‌اند. قومی که در روزگاران گذشته از عوج بن عنق توسری می‌خورد و ظلم و ستم می‌کشید، اکنون خود یکه‌تاز عرصۀ ظلم و بیداد شده است، و آن سوی معرکه چند صد میلیون عرب پر جوش و خروشی را می‌بینیم که اگر به تن واحدی تبدیل شوند از عوج بن عنق بسی بالابلندتر و عظیم‌الجثه‌تر خواهند بود اما ظاهر قضیه این است که افسانۀ شکست غول تکرار شده و بازی کمیک روزگار یکبار دیگر تاریخ را به شکلی تراژیک به سود قوم موسی تغییر داده است.  
 
    هرگز گمان مبرید که تحرک و کارایی و درایت و نبوغ قوم موسی است که چنین معجزاتی را از قوه به فعل درمی‌آورد. سوای پخت‌وپزهای نامرئی و مواضعات پشت پرده، هیچ عاملی به اندازۀ و تفرقۀ اعراب در وقوع مصائبی که حریف بر سر آن‌ها نازل می‌کند مؤثر نیست.  
 
   اما اشتباه بزرگ اسرائیل این است که با هر یورش خشونت‌باری که به خیال خود برای سرکوبی تروریسم به اعراب می‌برد، دم به دم از دامنۀ اختلاف و تشتت آن‌ها می‌کاهد.    
 
   فراموش نکنید که تروریسم ظرف دیروز و امروز و پار و پیرار در خاورمیانه متولد نشده است. آن روز که کونت برنادوت، میانجی سوئدی سازمان ملل در نزاع اعراب و اسرائیل، به دست متعصبین صهیونیست به قتل رسید و آن روز که کشتار «دیر یاسین» پیشانی تاریخ را خون‌آلود کرد دیری از تولد تروریسم در خاورمیانه گذشته بود. و امروز هم که قطعنامه‌های سازمان ملل از طرف اولاد “وایزمن” (رئیس سازمان جهانی صهیونیسم و اولین رئیس‌جمهور اسرائیل) به پشیزی خریده نمی‌شود، تروریسم عملا مورد تشویق قرار گرفته است.  
 
   بدین گونه است که همۀ مفاهیم و مضامین و ارزش‌های پرطمطراق و دهان‌پرکن در روزگار ما در عین خنده‌انگیز بودن گریه‌آور شده‌اند. و مصیبت بشر امروزی این است که نمی‌داند به حال چنین روزگاری بخندد یا گریه کند.  
 
   این همان چیزی بود که سگ پاولف را هم دیوانه کرد. پاولف فیزیولوژیست معروف سگی داشت که آزمایشات علمی خود را با او انجام می‌داد. یک روز وی دست به کار عجیبی زدو زنگی را به صدا درآورد و سپس همراه با ناز و نوازش، غذای مفصلی به سگ خورانید. چند روزی این کار تکرار شد و ناگهان پاولف روش خود را تغییر داد. یعنی یک روز زنگ را به صدا درآورد ولی به جای اینکه غذایی به حیوان بدهد، او را به باد کتک گرفت.  
 
   باز چند روزی این عمل تکرار شد و بعد دوباره پاولف به همان تجربۀ قبلی برگشت. یعنی باز غذای گرم را بدرقۀ صدای زنگ کرد و حیوان را مورد مهر و محبت قرار داد. چندی که گذشت، نظم کار خود را به هم زد. یعنی یکی دو روزی بعد از صدای زنگ به حیوان غذا می‌داد، و یکی دو روز دیگر حیوان را به باد کتک می‌گرفت.
  
   و چنین بود که اندک اندک سگ دیوانه شد. چون قوتی زنگ به صدا درمی‌آمد حیوان نمی‌دانست که باید خوشحال باشد یا باید گریه کند و زوزه بکشد. نمی‌دانست بعد از صدای زنگ غذا خواهد خورد یا مشت و لگد نوش جان خواهد کرد. 
 
    بشر امروز هم همین حال را پیدا کرده است. نمی‌داند به وقایع عجیب و بی‌منطقی که روی می‌دهد بخندد یا گریه کند. وقتی دری به تخته می‌خورد نمی‌داند خوشحال باشد، یا نگران و غمگین باشد. نمی‌داند که این سر و صدا مقدمۀ صلح و آرامش است یا جنگ و فتنه و خونریزی.  
 
    چنین است که روزها با سوزها همراه می‌شود و صدای زنگ‌ها با فریادها و خنده‌ها و ضجه‌ها و گریه‌ها درمی‌آمیزد. اما اگر همه چیز مورد تردید باشد، در این حقیقت شکی نیست که هیچ چیز پایدار نمی‌ماند.  
 
روزگار و هر چه در وی هست بسی ناپایدار است 
ای شب هجران تو پنداری برون از روزگاری

source

توسط argbod.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *