به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد، اولین نشست از مجموعه «گفتوگوی اجتماعی» که روز یکشنبه در سازمان بهزیستی کشور برگزار شد، مرور مفصلی بر سقوط ارکان نظام اجتماعی کشور طی 70 سال اخیر بود. این نشست با موضوع «بررسی و تحلیل وضعیت اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران» با میزبانی سیدحسن موسوی چلک، معاون سلامت اجتماعی سازمان بهزیستی کشور و با حضور مدیران استانی این سازمان برگزار شد. در ابتدای این نشست، سرپرست معاونت اورژانس اجتماعی اعلام کرد طی 5 سال اخیر، تعداد تماسها با اورژانس اجتماعی که یک واحد فعال برای مداخله در بحرانهای اجتماعی است، با رشد 110 درصدی، از حدود ۱۳۷ هزار تماس به ۲۹۲ هزار تماس رسیده اما بیشترین دقایق این نشست به توضیحات و گزارشی اختصاص داشت که اردشیر گراوند؛ پژوهشگر اجتماعی، رییس پیشین مرکز رصد امور اجتماعی وزارت کشور و مدیرعامل شرکت بینالمللی نقش کلیک (یک مرکز غیردولتی تحلیل آمار و دادهها) ارائه داد.
این گزارش با نمودار و جدولهایی مستند به سرشماریهای 1335 تا 1395 ارائه شد و سرفصلهای کلی آن شامل مهاجرت، نرخ بیکاری و اشتغال، زنان سرپرست خانوار، سالمندی، سرمایه اجتماعی و نقد سیاستهای اجتماعی دولتها بود و گراوند تاکید داشت که دلیل مرور 60 الی 70 ساله روند مسائل اجتماعی، این است که مسائل اجتماعی، امور بطئی هستند و در مقاطع کوتاه و کمتر از بازه 50 ساله، میتوان واقعیت را طور دیگری جلوه داد.
گراوند، در گزارش خود مهمترین معضل کشور را مهاجرت اعلام کرد و گفت که ریشه بسیاری از مشکلات و ازجمله برهم خوردن نسبت جنسیتی، نرخ بیکاری، فساد اخلاقی و حتی جرم و تخلفات، مهاجرت است اما این تاکید را داشت که ریشه اصلی مهاجرت را باید در سیاستهای دولتها و بهخصوص، بیتوجهی به توسعه اشتغال و کاهش نرخ بیکاری جستوجو کرد.
مهمترین اظهارات رییس پیشین مرکز رصد امور اجتماعی وزارت کشور:
مهاجرت:
یکی از موانع ایجاد سرمایه اجتماعی، مهاجرپذیری و مهاجر فرستی است. غربت در زادگاه، مصداقی از تاثیر مهاجر فرستی و مهاجرپذیری است. هر کدام از شما در شهرستان هایتان ببینید. دیگر کسی هست که شما بشناسید؟ من وقتی به شهرستان خودم میروم، غریبترین فرد در این شهر هستم. به عنوان نمونه، استان لرستان 3.6 درصد پتانسیل مهاجر فرستی دارد آن هم در حالی که نرخ رشد جمعیت در کل کشور کمتر از 1.2 درصد است. وقتی 3.6 درصد جمعیت یک استان آماده مهاجرت هستند، در این استان، سرمایه اجتماعی شکل نمیگیرد و بنابراین، توسعهای هم در کار نخواهد بود. در استان تهران با تمام گرفتاریهایی که شاهدیم، مهاجرانی از استانهای لرستان و همدان و کرمانشاه و خوزستان و کردستان وارد میشوند و از این استان به استانهای البرز و سمنان و گیلان و مازندران میروند و تداوم این روند مهاجرپذیری و مهاجرفرستی استان تهران تا یک دهه آینده باعث له شدن استانهای گیلان و مازندران خواهد شد و این وضع تنها به این دلیل است که حتی مداخله دفعی و سلبی هم بلد نیستیم. حدود 15 سال قبل به دولت پیشنهاد دادم که برای ورود به استانهای گیلان و مازندران، عوارض سنگین وضع شود که نشد. هفته گذشته، استاندارد گیلان گفت در روزهای پنجشنبه و جمعه 350 هزار خودرو به این استان وارد میشود. اگر استان مازندران هم وضع مشابهی داشته باشد به این معناست که در دو روز پایانی هر هفته، 700 هزار خودرو وارد این دو استان میشود و اگر هر خودرو، 3 نفر سرنشین داشته باشد، یعنی در دو روز پایانی هر هفته، دو میلیون و 100 هزار نفر وارد این دو استان میشوند. اگر هر نفر از این جمعیت یک کیلو زباله تولید کند، چه کسی قرار است این حجم زباله را جابهجا کند و دلیل این وضع چیست؟ چون مهاجر و در شهر محل زندگیمان غریب و در غربت هستیم و قوم و خویشی در شهر محل زندگیمان نداریم بنابراین، به مراسم عزا و عروسی دعوت نمیشویم، به محض کمترین دلگیری، سوار بر ماشین راهی خیابان میشویم که نتیجهاش همین وضعی است که در دو روز پایانی هر هفته در استان گیلان و مازندران شاهدیم. در فاصله سالهای 1335 تا 1395 رشد جمعیت شهرستان کرج 8.3 درصد بوده که این میزان رشد جمعیت در دنیا هیچ مشابهی ندارد. یکی از هنرهای ما، از بین بردن حرمت اعداد بوده و هست. در قم و مشهد و اهواز و شیراز و اصفهان و تهران و تبریز هم با وضع مشابه مواجهیم. هفته قبل که برای سخنرانی به اصفهان سفر کردم، به من گفته شد که بسیاری از شهرستانهای معروف در استان اصفهان، از شهرستانهای محروم در استان لرستان هم محرومترند. بنابراین، با انتقال آب زایندهرود، شهرهای این استان را با مشکل مواجه کردیم. در شهرستانهای استان تهران هم وضع مهاجرپذیری و مهاجرفرستی بهتر از باقی استانها نیست. در شهرستان پردیس فقط 9.2 درصد جمعیت، در اندیشه 9.4 درصد، در صالحآباد 18 درصد، در ملارد 20 درصد، در نصیرآباد 22 درصد، در گلستان 32 درصد، در شاهینآباد و نسیمآباد 26 درصد، در رودهن 26 درصد، در رباطکریم و صباشهر و شهریار 28 درصد و در شهر تهران فقط 38 درصد جمعیت، متولد همین شهرها هستند و باقی جمعیت، غیربومی مهاجر است و جمعیت بومی هم از شهر زادگاه خود راهی باقی شهرها شده است. بنابراین، جمعیت 13 میلیون نفری در کلانشهر تهران، غریبههایی دارای اشتراک مذهبی اما فاقد هر گونه عنصر مشترک فرهنگی و اجتماعی در کنار هم هستند که در چنین شرایطی، با مشکلات متعددی مواجه خواهیم شد چون مهاجران، از سر بیپناهی مهاجرت میکنند و به همین دلیل، امروز پرمراجعهترین متخصصان، مشاوران روانشناس هستند و بیشترین مراجعان این متخصصان، افرادی هستند که اغلب مشکلات شان، ریشه در مهاجرت از شهر و محل زادگاهشان دارد.
برهم خوردن نسبت جنسی بر اثر مهاجرت:
مهمترین مشکل ناشی از مهاجرت، برهم خوردن نسبت جنسی و برهم خوردن تعادل جمعیت است که به تجرد قطعی یا فساد جنسی منجر خواهد شد. در یک جامعه سالم، با نسبت جنسی 103 الی 106 مواجهیم. یعنی در چنین جامعهای به ازای 103 یا 106 مرد، 100 زن وجود دارد و این، یکی از معجزات خداوند است که به ازای 103 الی 106 فرزند پسر، 100 دختر متولد میشوند ولی آمارها نشان میدهد که در جامعه ایران این نسبت جنسی برهم خورده و این برهم خوردگی، به تجرد قطعی، اختلال در نرخ باروری، افسردگی و فساد جنسی اخلاقی منجر خواهد شد. طبق آمارها در استانهای گیلان، گلستان، خراسان به ازای 100 مرد، در استان تهران به ازای 101 مرد، در استان بوشهر به ازای 114 مرد و در استان یزد به ازای 106 مرد 100 زن داریم. سال 1382 در گزارشی که به شورای اجتماعی کشور ارائه دادم، تاکید کردم که نباید آب به استان یزد منتقل شود ولی به این حرف توجهی نشد چون نظام برنامه و آمایشی نداشتیم و بنابراین، آب به استان یزد منتقل شد و نتیجهاش را امروز با اوجگیری فساد اخلاقی در این استان شاهدیم آن هم به این دلیل که استانهایی همچون یزد و بوشهر، مردپسند هستند در حالی که استان تهران، زنپسند است. مهاجرت، حتی نسبت جنسی گروههای سنی را هم برهم زده چنانکه به عنوان مثال، نسبت جنسی در گروه سنی 35 تا 39 ساله در استانهای سیستان و بلوچستان و گلستان، 97 مرد، در گیلان 98 مرد، در بوشهر 127 مرد و در استان یزد 110 مرد به ازای 100 زن بوده که چنین اعدادی به فساد یا تجرد قطعی منجر میشود. یکی از مهمترین دلایل بر هم خوردن این نسبت جنسی، انتقال صنایع سخت به این استانهاست و مصداق آن را در استان بوشهر شاهدیم چنانکه در این استان در شهر عسلویه 231 مرد، در شهر کنگان 180 مرد، در شهر بوشهر 105 مرد و در کل استان 114 مرد به ازای 100 زن هست. چرا در شهرهای صنعتی این استان با علم به اینکه از 100 سال قبل استخراج صنعت نفت داشته و میدانیم که ممکن است تا 100 سال آینده هم بهرهبرداری از این صنعت ادامه داشته باشد، نظام شهری برای نیروی غیربومی ایجاد نکردیم و در عوض، این نیروی غیربومی را هر 10 روز یک بار با هواپیما جابهجا کردیم در حالی که باید یک راهکار برای حل این وضع در نظر میگرفتیم ولی در عوض به نظام ادواری متوسل شدیم با وجود آنکه نظام ادواری در شرایط امروز یک نظام کهنه و مربوط به 100 سال قبل است. شرایط امروز شهرهای صنعتی استان بوشهر، فسادهای چند وجهی به دنبال دارد چون همسر این نیروها که در شهر دیگری زندگی میکنند، به مدت 15 روز، شوهر در خانه ندارند و شوهرانشان هم که برای کار به شهر دیگری آمدهاند، به مدت 15 روز همسرشان را در کنار خود ندارند. در استان تهران هم شاهد برهم خوردن نسبت جنسی هستیم اما برهم خوردن نسبت جنسی در این استان، دلایل دیگری دارد. در سال 1385 نسبت جنسی استان تهران 105 بود ولی در سال 1395 به 101 رسید و دلیل این برهم خوردگی هم افزایش تعداد زنان تحصیلکرده در استان است. وضعیت نسبت جنسی در مناطق مختلف شهر تهران به ما نشان میدهد که با سقوط نسبت جنسی مواجهیم و این وضع در یک مجموعه شهری خطرناک است چون نشان میدهد که شهر به طور کامل در حال زنانه شدن است و زنانه شدن شهر، گرفتاریهای متعدد اجتماعی فرهنگی ایجاد میکند. یکی از تبعات این وضع که باز هم ریشه در مهاجرت دارد این است دخترانی که در سایر شهرها و استانها، ادامه تحصیل دادهاند، به دلیل بیکاری و پیدا نشدن شغل در شهر خودشان با وجود تحصیلات عالیه، به مجموعه شهری تهران مهاجرت میکنند و در این شهر، با اجاره یک تخت در اتاق سه در چهار متری در یک خوابگاه در کنار 4 خانم دیگر زندگی میکنند و با مدرک کارشناسیارشد ناچارند به حقوق 12 میلیون تومانی راضی باشند. تبعات مهاجرت همین است که وقتی خانمهای تحصیلکرده ما، برای اشتغال از شهر خودشان به شهر دیگری میروند، از نظام فرهنگیشان جدا میشوند و ازدواجشان به تاخیر میافتد چون از اکوسیستم بومی خودشان جابهجا شدهاند و نتیجه نهایی این وضع، افزایش سن ازدواج است اما دلیل و ریشه این وضع چیست؟ هیچگاه در این کشور آمایش اموزش عالی انجام نشده و بنابراین، نمیدانیم که چرا باید این تعداد زن دارای تحصیلات عالی در کشور داشته باشیم و در این سالها هم هیچ کدام از مسوولان این مسیر را کنترل نکرده و البته معلوم نیست که چه کسی باید این کنترل را انجام بدهد. آنچه در اثر برهم خوردن نسبت جنسی در مناطق 22گانه تهران شاهدیم، شرایطی مشابه سکته است. در نگاهی به نسبت جنسی در مناطق 22گانه پایتخت میبینیم که جز در 5 یا 6 منطقه جنوب و غرب پایتخت، در باقی مناطق شهر این نسبت جنسی به هم خورده چنانکه در منطقه 3 تعداد مردان 92 نفر، در منطقه 7 تعداد مردان 94 نفر در منطقه 2 تعداد مردان 95 نفر، منطقه یک تعداد مردان 95 نفر، منطقه 6 تعداد مردان 96 نفر و… به ازای 100 زن است. این شرایط، یک فاجعه است و در این شرایط، میتوانیم انتظار هر رفتاری را داشته باشیم. این شرایط هم ربطی به یک دولت خاص ندارد بلکه از سال 1345 با این وضع مواجه شدهایم. در سال 1395 تعداد دختران مجرد قطعی بالای 45 سال 105 هزار نفر و تعداد پسران مجرد قطعی بالای 45 سال در ایران، 35 هزار نفر بوده و بنابراین، اختلال در نرخ باروری کشور نباید باعث تعجب باشد. در سال 1395 در کل کشور، 4.4 درصد زنان و 1.8 درصد مردان ما تجرد قطعی دارند و هیچگاه ازدواج نخواهند کرد که این عدد، بسیار زیاد است و امروز باید نتیجه این وضع را از دادگاهها و خوابگاهها بپرسیم. در حالی که سال 1395 نرخ تجرد قطعی زنان در شهر تهران 6.1 درصد بوده، چند سال قبل به اعضای شورای شهر تهران پیشنهاد کردم با توجه به اینکه جلوگیری از مهاجرت زنان از سایر شهرها و استانها به تهران غیرممکن است، در پایتخت برای زنان واحدهای مسکونی 20 متری احداث شود تا بتوانند زندگی مستقلی داشته باشند یا حداقل در مجموعه شهر تهران و بهخصوص در مرکز شهر تهران، شهرداری یا بهزیستی یا نهادهای حکومتی و دولتی، خوابگاههایی برای اسکان این زنان ایجاد کنند چون در صورت حل نشدن مساله اسکان و به دلیل منطبق نبودن درآمد با هزینهها، احتمال هرگونه گرفتاری فرهنگی اجتماعی وجود دارد. مشکل ما در ایران این است که معلمان و زنانمان را رها کردیم. در کشوری که زن و معلم عزیز نباشند، بسیاری شرایط قابل تغییر نخواهد بود. مادران بیپناه ما باید عزیز و گرامی باشند. نگاهی به شیب تجرد قطعی از سال 1375 نشان میدهد که از این سال این شیب اوج گرفته چون از این سال تعداد زنان تحصیلکرده رو به افزایش رفت و امروز این وضع با این شیب دیگر قابل کنترل نیست مگر اینکه برای حل این معضل ارادهای داشته باشیم. من با افزایش تعداد زنان تحصیلکرده مخالف نیستم ولی این نمودارها نشان میدهد که از سال 1375، فقدان آمایش تحصیلات عالی به موازات افزایش تعداد زنان تحصیلکرده، علاوه بر اینکه به افزایش تعداد زنان تحصیلکرده بیکار منجر شده، اختلال در نرخ باروری، افزایش طلاق و مهاجرت و افسردگی را به دنبال داشته و نرخ بیکاری را هم تا 59 درصد افزایش داده که البته این نرخ بیکاری بر مبنای تعریف مرکز آمار است که دو ساعت فعالیت درآمدزا در طول یک هفته را هم معادل اشتغال میداند.
بیکاری و اشتغال:
نقشه بیکاری ایران در فاصله سالهای 1350 تا 1390 و در بازههای 10 ساله و 5 ساله نشان میدهد که وضع بیکاری در این مناطق در طول 70 سال اخیر، همان هست که پیش از این هم بود چون در این سالها، مداخلهای برای رفع بیکاری صورت نگرفته است. استان لرستان در زمان جنگ دو گردان خطشکن داشت و البته در آن زمان، رفتن به جبهه تفاخر نبود، بلکه وظیفه بود. استان لرستان در سالهای جنگ 1.8 برابر میانگین کشور، شهید و بسیار بیش از این هم جانباز داد ولی امروز تقریبا دو برابر میانگین کشور، زندانی دارای حکم اعدام دارد و البته 5 الی 6 سال قبل من هشدار دادم که بیکاری، عاملی برای ارتکاب خلاف خواهد بود و مصداق این هشدار را هم در آن زمان در تولید مواد صنعتی در این استان شاهد بودیم ولی تولید مواد صنعتی به سمت تریاک تغییر کرد چنانکه 4 سال قبل در این استان وسعت کشت خشخاش 100 هکتار بود و 3 سال قبل به 200 هکتار رسید اما پارسال در این استان حدود 1000 هکتار خشخاش کشت شد. واقعا قصد داشتم به مسوولان نامهای بزنم و درخواست کنم به جای اعدام تولیدکننده تریاک، محصول تولید شده در استان توسط دولت به صورت تضمینی خریداری شود چون این تولید، نتیجه توسعه نیافتن اشتغال است و این مردم به دلیل مشکل معیشتی به سراغ کشت خشخاش و تولید تریاک رفتهاند و بنابراین، دولت، چارهای جز خرید تضمینی این تریاک تولید شده ندارد. 50 درصد زندانیان کشور از 10 شهرستان کوهدشت، شهر بابک، جیرفت، خاش، عنبرآباد، ایرانشهر، قلعهگنج، سلسله، جوانرود و سراوان هستند نرخ بیکاری در این 10 شهرستان از 40.3 درصد (کوهدشت) تا 59.9 درصد (سراوان) است. البته گزارش وضع این شهرستانها هم ارائه شد و خواسته شد که در وضع شهرستانهای دچار بحران، مداخلهای صورت بگیرد ولی با این حال تا امروز یک نفر در وضع این شهرستانها مداخلهای نداشته که اگر مداخلهای صورت میگرفت، حتما سازمان بهزیستی یکی از بازیگران اصلی بود ولی بهزیستی هم از این مداخله هیچ گزارشی ارائه نداده است. در سال 1395 نرخ بیکاری در استان یزد 7.6 درصد و در استان کرمانشاه 21 درصد است و بنابراین نرخ بیکاری استان کرمانشاه بیش از سه برابر استان یزد است که این اختلاف سهبرابری، به معنای تفاوت 300 درصدی است و تفاوت 300 درصدی نرخ بیکاری دو استان، عدد بسیار بزرگی است. اما در خود استان یزد هم اختلاف قابل توجهی بین نرخ بیکاری مردان و زنان وجود دارد چنانکه نرخ بیکاری مردان این استان 7 درصد اما نرخ بیکاری زنان 31 درصد است و بنابراین، استان یزد حتی از اشتغال متعادل هم برخوردار نیست چرا که اگر اشتغال در این استان توسعه پیدا کرده بود، عموم مردم استان شاغل بودند ولی با این نرخ بیکاری، آنچه در یزد وجود دارد اصلا اشتغال نیست. در استان کرمانشاه 36 درصد، در سیستان و بلوچستان 32 درصد، در ایلام 31 درصد، در قم 29 درصد، در استان خوزستان 20 درصد، در استانهای زنجان و تهران 28 درصد از خانوادهها هیچ فرد شاغلی ندارند و البته کمترین تعداد خانوادههای بدون فرد شاغل هم در استان خوزستان است و با چنین اعدادی، وقوع هر اتفاقی طبیعی خواهد بود. روند اشتغال گروه سنی 15 تا 22 ساله از سال 1335 تا 1395 نشان میدهد که در سال 1335 نرخ بیکاری این گروه سنی 4 درصد بوده ولی تا سال 1395 به 30 درصد رسیده است. با این نرخ بیکاری، جوان 22 ساله چطور ازدواج کند؟
نتایج سرشماریها نشان میدهد که در فاصله سال 1335 تا 1395 تعداد خانوادههای دارای سرپرست شاغل از 89 درصد به 68 درصد کاهش یافته و بنابراین با چنین کاهشی، تعداد خانوادههای ناراضی به دلیل نداشتن فرد شاغل در خانواده هم افزایش یافته است.
زنان بیهمسر بر اثر طلاق:
آمار خانوادههای زن سرپرست، با تجرد قطعی و طلاق و همچنین افزایش تعداد زنان تحصیلکرده مرتبط است چنانکه در سال 1385 در استان تهران، تعداد خانوادههای زن سرپرست از میانگین کشوری هم کمتر بوده ولی سال 1395 تعداد خانوادههای زن سرپرست در این استان به 15 درصد افزایش یافته است. باید به آمار زنان بیهمسر بر اثر طلاق توجه کنیم. در سال 1365 تعداد زنان 22 تا 25 ساله بیهمسر به دلیل طلاق 14 هزار نفر بوده که تا سال 1375 به 16 هزار نفر و تا سال 1390 به 75 هزار نفر رسیده و تا سال 1395 تعداد زنان بیهمسر بر اثر طلاق در کشور در سه گروه سنی دارای قابلیت باروری به حدود 300 هزار نفر افزایش یافته آن هم در حالی که 75 درصد از زنان بیهمسر بر اثر طلاق، هیچگاه ازدواج مجدد نخواهند داشت و به خانواده تک نفره تبدیل میشوند. بخش زیادی از موج طلاق در کشور ناشی از اعتیاد و مشکل معیشتی خانواده است و اتفاقا دولتها نباید با برچسب سبک زندگی جدید به این طلاقها، خود را تبرئه کنند. روند تعداد طلاقها نشان میدهد که از سال 1344 به دنبال افزایش تعداد زنان تحصیلکرده با شیب طلاق هم مواجه شدهایم و البته مداخلهای هم برای کنترل این روند انجام ندادهایم. طبق این روند، سال 1335 تعداد زنان بیهمسر بر اثر طلاق 1.5 درصد بوده که با برنامهریزی در سال 1355، این عدد به 7 دهم درصد رسیده ولی تا سال 1395 تعداد این زنان به 2.2 درصد افزایش یافته و در مجموع، طی بازه 20 ساله، تعداد خانوارهای تکنفره، دو برابر شده در حالی که این خانوارها با گرفتاریهای متعددی مواجهند.
سلامت:
25 دلیل مرگ در ایران داریم که روند مرگ و میر نشان میدهد در فاصله سال 1385 تا 1388 دلیل 24 درصد مرگها، بیماریهای قلبی، عروقی و تنفسی بوده است و تا سال 1390، مرگ به دلیل بیماریهای قلبی عروقی به 38 درصد و تا سال 1395 به بیش از 40 درصد رسید.
سرمایه اجتماعی:
نگاهی به روند 60 ساله وضعیت مسائل اجتماعی ایران نشان میدهد که هیچ دولتی، بهتر از دیگری نبوده و در این بازه زمانی، دولت مداخلهگر نداشتیم چون نظام و برنامه مداخلهگری نداشتیم. چه عمدی برای ساقط کردن نظامهای سیاسی کشور داریم آن هم در حالی که این تغییرات به نارضایتی مردم و درافتادن مردم با نظام سیاسی و حکومت منجر میشود؟ حکومت مال این مردم است ولی دقیقا در هر دولتی در زمان انتخاب مدیران، ناتوانترین آدمها را در بهترین مشاغل منصوب میکنیم. طبق نتایج پیمایش سال 1400 سرمایه اجتماعی در این سال حدود 8 درصد بوده و امروز، مسوولان باید با ملت ایران حرف بزنند و صادقانه بگویند که اشتباهات همه این سالها به چنین نتایجی منجر شده و با توجه به اینکه همه در ایجاد چنین نتایجی مقصر بودهاند و این نتایج ربطی به یک جناح خاص ندارد، برای اصلاح این اشتباهات اقدام کنند چون با سرمایه اجتماعی 8 درصدی نمیتوان کاری انجام داد و امروز، بزرگترین مساله اجتماعی ایران همین سرمایه اجتماعی مخدوش است و البته ترمیم این سرمایه اجتماعی هم ساده نیست مگر آنکه وضع موجود توسط ارکان اصلی نظام مورد مرور جدی و استراتژیک قرار بگیرد. من با این اعداد نشان دادم که در 70 سال اخیر، در دست هیچ دولتی معلوم نیست. بنابراین، چه فرقی میکرد که این جناح یا آن جناح بر سر کار باشد که تا این حد فشار آوردیم و حالا هم وضع مملکت این گونه است؟ حرف زدن سیاسیون باید پیوست اجتماعی داشته باشد و توصیه ما به تمام سیاسیون این است که برای هرگونه حرف و اظهارنظری، چند مشاور داشته باشند چون حرف سیاسیون برای ملت هزینه دارد و یکی از پرعارضهترین نهادهایی که تاثیر منفی در روان نظام اجتماعی ایران دارد، گفتوگوی سیاسیون کشور است. ما برنامه آمایش سرزمین نداریم چون اصلا سازمان برنامه نداریم. تا زمانی که بانک مرکزی و سازمان برنامه و سازمان حفاظت محیط زیست و سازمان اجتماعی ایران در دولت است، هیچ چیزی درست نمیشود. این چه مدل حکمرانی است که هیچ برنامهای به وزیر و استاندار و فرماندار نمیدهیم ولی مسوولان را به دلیل عملکردشان محکوم میکنیم؟ دولتهای ما، هویت اجرایی مشارکتجو و مداخلهجو ندارند و در عوض، بزرگترین پیمانکاران در کشورند و میخواهند تمام امور در اختیار خودشان باشد و به همین دلیل هیچ تشکلی را به حیطه مشارکت راه نمیدهند و در حالی که باید مردم را در اداره کشور شریک کنند چون از شراکت مردم هراس دارند. نظام پایش و نظارت بر هزینهکرد منابع و اعتبارات و همچنین، نظام آمار و اطلاعات نداریم و تا زمانی که یک کشور فاقد این ارکان باشد، تمام اقدامات دولتها بیهدف است و شرایط موجود باعث نابسامانی اقتصادی – اجتماعی کشور خواهد شد و باید مدل دیگری از حکمرانی در کشور اجرا شود.
source